Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

سه‌شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۱

چند مطلب از کوچه باغ


 koochebagh
کوچه باغ

محمد مستقیمی - راهی



Blog
text
Gallery
Members
Location
Links
Contact
Calendar
Guestbook

دهكده پاك







دهكده پاك

اين چند سطر خيلي وقت است نگاشته شده اما امكان انتشار آن در فتوبلاگ نبود تا امروز. اين گمان پيش نيايد كه آتش زير خاكستر را دوباره مي‌خواهم شعله‌ور كنم از قضا مي‌خواهم آن را خاموش كنم زيرا رفتاري كه آن را نسنجيده مي‌دانم تنها با فرهنگ‌سازي اصلاح مي‌شود نه يك رفتار احساسي و عصبي:



شيخي به زني فاحشه گفتا: مستي!

هر لحظه به دام دگري پابستي

گفتا شيخا هر آنچه گويي هستم

آيا تو هر آنچه مي‌نمايي هستي؟



دنيا بازار مكاره ايست همه در آن فروشنده و خريدارند و هر آنچه را دارند مي‌فروشند و هر آنچه را ندارند مي‌خرند:

من تخيل خود را بزك مي‌كنم و به شما خريداران مي‌فروشم و گاهي از صنف من هستند كه تخيل خود را بنا بر سفارش خريدار بزك مي‌كنند و به او مي‌فروشند.

تو مغز خود را مي‌فروشي و گاهي از صنف تو كساني هستند كه مغز خود را پيش فروش مي‌كنند و به سلف‌خران مي‌فروشند.

او بازوي خود را مي‌فروشد و ديگري عضو ديگرش را.

بعضي وجدان خود را مي‌فروشند و بعضي هم دين و ايمان خود را مي فروشند.

بعضي هم كه هيچ يك از اين‌ها را ندارند ديگران را مي‌فروشند از دوستان خود آغاز به فروش مي‌كنند و بعد هر كه را گير بياورند مي‌فروشند.

اين‌ها فروشندگان اين بازار مكاره‌اند و خريداران هم همين‌ها هستند هر كس هر چه ندارد مي‌خرد من كه بازو ندارم بازو مي‌خرم تو كه تخيل نداري از من تخيل مي‌خري و ديگران هم هر چه ندارند مي‌خرند.

ممانعت از يك يا چند شغل در اين بازار مكاره امكان ندارد چون اساس اين بازار بر آن است كه هر كس هر چه دارد مي‌فروشد بستن يك دكان در اين بازار هيچ چيز را عوض نمي‌كند خريداران و نيازمندان از بازار سياه استفاده مي‌كنند و در بازار سياه ديگر خودتان مي‌دانيد كه همه چيز از كنترل خارج است راه كسادي يك يا چند شغل در اين بازار نخريدن است تحريم!

دهكده يا شهر پاك وجود ندارد آن آرمانشهر در كتاب‌ها و قصه‌ها و در تخيل فلاسفه است شهر پاك شهري خالي از سكنه است بياييد واقع بين باشيم از آن فروشندگاني كه در بالا برشمردم كدام كثيف‌ترند كدام گناهكارترند؟ من تخيل‌فروش تو‌ي مغرفروش يا اوي بازوفروش يا آن دين‌فروش يا آن وجدان‌فروش يا آن آدم فروش و يا آن خودفروش كدام روسپي‌تريم بياييد لحظاتي كلاهمان را قاضي كنيم كشتن بيمار علاج بيماري نيست بياييد ريشه‌يابي كنيم كه علت بيماري كجاست به جنگ ميكرب و ويروس برويم. سرمان را مثل كبك زير برف كرده‌ايم و گمان مي‌كنيم پنهانيم يكي پاسخ مرا بدهد كدام روسپي‌تريم؟

چوپانان پاك زماني به وجود مي‌آيد كه بلايي آسماني يا زميني آن را ويران‌تر از حجت‌آباد كند و بعد ريگ‌هاي روان آن را بپوشانند عكس آن را مي‌توان متصور شد من آن را تصور كردم در بالا ببينيد!

محمد مستقيمي (راهي) آذر 89



زرنگ‌ترین پیرزن دنیا


فرستنده - رضا مستقیمی


یک داستان کوتاه


زرنگ ترين پير زن دنيا


نویسنده .ناشناس 


يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .


پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !


مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .


روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .


پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .


مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .


وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .


پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !






شناخت ماهیت و ساختار شعر

ساختار و ماهيّت شعر

قرن‌هاست كه ذهن منتقدان عرصه‌ي‌ ادبيات درگير است كه تعريف جامعي از شعر ارائه دهند و هنوز كه هنوز است اين توفيق دست نيافتني مي‌نمايد. من بنا ندارم كه به تعريف شعر برسم بلكه بر آن سرم كه به ساختار و ماهيًت آن بپردازم چرا كه روشن شدن اين دو مقوله اگر چه تعريفي از شعر را به عبارت نمي‌آورد امًا ذهن خواننده را به يك شناخت كلًي از آن هدايت مي‌كند.

مبحثي كه مي‌گشايم ديدگاهِ شاعران است؛ چه كلاسيك‌سرايان و چه نوسرايان. بايد بپذيريم كه قالب‌ها، شعر را نو يا كلاسيك نمي‌كند؛ چه بسيارند شاعراني كه تنها در قالب‌هايِ كلاسيك سروده و مي‌سرايند ولي ديدگاهشان نو است و همچنين كم نيستند شاعراني كه فقط در قالب‌هايِ نو سروده‌اند ولي با ديدگاه كلاسيك و گاهي هم ديده شده كه شاعراني در هر دو عرصه قلم زده‌اند، با هر دو ديدگاه؛ و شگفت‌انگيز اين كه هستند كساني كه در قالب‌هايِ نو، ديدگاهِ نو و در قالب‌هايِ كلاسيك، ديدگاهِ كلاسيك دارند و حتِّي هستند شاعراني كه تنها در بعضي قالب‌هايِ كلاسيك[مثلِ چهارپاره و مثنوي] ديدگاه نو دارند.نام‌گذاري نو و كلاسيك تنها به اين دليل است كه اشعار كلاسيك معمولاً ساختاري وارونه دارند و ساختار اشعار نو اغلب طبيعي است و اين هر دو برمي‌گردد به نحوه‌ي‌شكل‌گيري شعر در ذهن شاعر كه آن را تولًد شعر مي‌ناميم.

به طور كلّي تولّدِ شعر دو گونه اتّفاق مي‌افتد: تولّدِ طبيعي و تولّدِ وارونه. تولّدِ طبيعي آن است كه ابتدا انگيزه‌اي، احساسِ شاعر را برمي‌انگيزد؛ شاعر پديده‌اي را در خارج منطبق بر احساس خود برمي‌گزيند و با نگاهي هنرمندانه و كشفي شاعرانه به توصيف آن مي‌نشيند؛ يعني در انتها به سراغ زبان و واژگان مي‌رود و شعر متولّد مي‌شود. اين باروري و زايش طبيعي ويژه‌يِ شعر نيست همه‌يِ هنرها چنين است. مخاطب شعر برعكس عمل ميكند. او ابتدا با واژگان و زبان روبرو مي‌شود، بعد از كند و كاو در همنشيني‌ها و جانشيني‌هايِ واژگان به تصويرِ شاعر مي‌رسد و پس از رسيدن به تصوير، به احساسي دست مي‌يابد كه الزاماً با احساسِ شاعر در لحظه‌يِ سرودن يكسان نيست. احساسي شخصي است منطبق با حالات و روحيّات خواننده در زمانِ خواندن؛ آن گاه اين احساس، يك انگيزه در او مي‌زايد، انگيزه‌يِ انديشه؛ نه خود انديشه. من اين ديدگاه را تولّد طبيعي شعر و ديدگاهِ نو مي‌نامم و فرزندِ آن را شعر نو؛ حال در هر قالبي مي‌خواهد باشد. و امّا تولّدِ وارونه: كه آن را ديدگاهِ كلاسيك مي‌نامم به اين دليل كه زاييده‌يِ قالب‌هايِ كلاسيك است. شاعر بدونِ هيچ انگيزه و احساسي، تنها با تصميمِ سرودن به سراغِ واژگان و همنشينيِ آن‌ها مي‌رود و با آگاهي‌هايِ خود جانشيني‌ها را صورت مي‌دهد و به تصوير مي‌رسد كه هميشه هم عيني و ملموس نيست بعد، از تصويرِ آفريدهِ شده‌، انتظارِ احساس دارد و حتّي گاهي اين احساس را بيان مي‌كند و بيشتر با اين بيان، خواننده را به انديشه برنمي‌انگيزد؛ كه انديشه‌اي را خود به او القاء مي‌كند. اين تولّد دقيقاً برخلافِ جهتِ تولّدِ طبيعي است يعني تولّد وارونه. البتّه گاهي شاعر كلاسيك‌سرا با اين كه ابتدا به سراغ زبان و واژگان مي‌رود مشاهده مي‌شود كه انگار تولد شعر طبيعي است ،دليل آن است كه هنگام درگيري ذهن شاعر با واژگان به يك احساس مي‌رسد و اين انگيزه او را به پديده‌اي هدايت مي‌كند آنگاه با كشفي شاعرانه به توصيف مي‌پردازد يعني در انتها به سراغ زبان مي‌رود كه همان تولّد طبيعي است.

زايش طبيعي شعر در ناخودآگاه اتفّاق مي‌افتد و شاعر حتّي در لحظه توصيف آن چه در خيالش صورت گرفته يعني شكل‌گيري زبان هم به خودآگاه نمي‌رسد مگر اين كه آنچنان درگير ذهنيّت كلاسيك باشد كه در اين لحظه ذهنش متوجّه اطّلاعات شده و توصيفش به بازي‌هاي زباني درمي‌آميزد. اين آرايش كلامي گرچه بيان را زيباتر مي‌كند امّا دو آسيب در بر دارد، نخست اين كه آرايه‌هايي را بر شعر مي‌افزايد كه از ماهيّت شعر نيست و دوم اين كه ذهن را از ناخودآگاه به خودآگاه مي‌آورد و فضاي ذهني شاعر رها مي‌شود كه اغلب بازگشت به آن اتفّاق نمي‌افتد و اگر بدان بازگردد هم روايت طبيعي را از بين مي‌برد و اين همان آسيب‌هايي است كه ارتباط عمودي را در شعر كلاسيك به ويژه غزل نابود كرده‌است.

ذهن شاعر وقتي درگير ناخودآگاه است پرش‌هايي دارد كه حاصل تداعي‌هاست و شاعر بايد مراقبت كند كه هرگاه به خودآگاه بيايد رشته‌ي‌ روايت گسسته خواهد شد و بازگشت به آن معمولاً تداعي و در نتيجه پرش طبيعي ذهن را از دست مي‌دهد و اين همان عاملي است كه روايت‌هاي ذهنيّت نو را حتّي خطي و گزارش‌گونه مي‌سازد. شاعر نبايد در لحظه سرودن درگير نقد كلام خود شود بايد همان را كه در ناخودآگاهش مي‌گذر به بيان درآورد و اگر خيال دارد كه كلام خود را به آرايه‌ها و بازي‌هاي زباني بيارايد بايد در بازبيني بعد از سرودن به آن بپردازد گرچه اين زيبايي‌ها چيزي بر ماهيّت شعر نمي‌افزايد.

بعضي برآنند كه شعر چيزي جز كوشش خودآگاه نيست. اين نظريّه مردود است چرا كه خودآگاه و زاييده‌ِ آن حاصل نگرش و اطّلاعات و انديشه است و نتيجه‌ِي آن چيزي جز بيانيه و شعار نيست حتّي اگر به بازي‌هاي زباني آراسته باشد. شعر تنها تفاوتي كه با ديگر هنرها دارد اين است كه با زبان سر و كار دارد مثل موسيقي نيست كه با نت‌ها بيان شود يا نقّاشي كه با رنگ‌ها، و همين ويژگي سبب شده كه آفت القاء انديشه، جايگاه والاي آن را تا حد يك وسيله تنزّل دهد . شعر تا آن جا كه شعر است جهاني است و در جغرافياي يك زبان اسير نمي‌شود يعني شعر اگر شعر باشد به هر زباني قابل ترجمه است بي‌آن كه ذرّه‌اي از ماهيّت آن كاسته شود. به اين دو بيت توجّه كنيد:

گوش مروّتي كو كز ما نظر نپوشد دست غريق يعني فرياد بي‌صداييم (بيدل دهلوي)

از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است (حافظ)

بيت اوّل چون ماهيّت هنري و شعري دارد به هر زباني قابل ترجمه است بي هيچ كمي و كاستي امّا شعر دوم اگر ترجمه شود جز يك شعار چيزي از آن حاصل نمي‌شود . زيبايي‌هاي بيت حافظ تنها بازي زباني است كه حاصل خودآگاه شاعر است و تنها در زبان فارسي زيباست و در جغرافياي همين زبان زنداني است، ولي شعر بيدل چون در ناخودآگاه او شكل گرفته و نقّاشي شده است به هر زباني همين است كه هست.

حال اين پرسش پيش مي‌آيد كه جايگاه اطّلاعات و انديشه و جهان‌بيني كه در خودآگاه شاعر.جاري است كجاست؟ بايد گفت كه اطّلاعات و انديشه و جهان بيني شاعر در ناخود‌آگاه او تأثير مي‌گذارد، آن كشف و نگرش شاعرانه كه بدان اشاره شد با تغيير خودآگاه شاعر دگرگون مي‌شود نگرش به هستي گرچه حاصل خودآگاه انسان است ولي همين نگرش زاويه‌ي ديد او را در نگرش شاعرانه گزينش مي‌كند و در كشف او دخيل است با اين تفاوت كه شاعر و هر هنرمندي، پس از انگيزه و احساس به تخيّل مي‌رسد و در تخيّل باقي مي‌ماند يعني پس از تخيّل اگر به انديشه رسيد ديگر شاعر و هنرمند نيست بلكه فيلسوف است و كار فيلسوف بيانيه صادر كردن است نه سرودن.

شعر اگر درگير انديشه شد ديگر شعر نيست، شعار است. شعر آفرينش است درست شبيه آفرينش در هستي كجاي آفرينش انديشه القاء شده‌است، اگر نمونه‌اي از القاء انديشه در آفرينش سراغ داري در آفرينش تو نيز انديشه جايي دارد. آفرينش در هستي انسان را برمي‌انگيزد به انديشيدن. هنرمند هم خداگونه عمل مي‌كند ، مي‌آفريند تا مخاطب را به انديشه برانگيزد. جهت بخشيدن به كلام توهين به انديشه‌ي مخاطب است.انديشه را به من مياموز! انديشيدن را بياموز!


محمّد مستقيمي (راهي)

مردادماه 1386



خیال


آدمي و دنياي خيال

تخيّل ويژگي همه‌ي انسان‌هاست. در برخورد ابتدايي به نظر مي‌رسد كه توان تخيّل در انسان ها متفاوت است در حالي كه چنين نيست آنچه در انسان‌ها متفاوت است توان تخيّل نيست چرا كه انسان هر گاه با منِ دروني خويش درگير است و از منِ بيروني جداست در فضاي خيال به سر مي‌برد. انسان‌ها تنها در شناخت تخيّل خويش متفاوتند و با اين ديدگاه آن ها مي‌توان به چند دسته تقسيم كرد:

الف: كساني كه متوجّه تخيّلات خويش نيستند. اين گروه بيشترين افراد بشر را در بر مي‌گيرد يعني عامّه‌ي مردم.

ب: كساني كه در تخيّلات خود به كشف‌هايي نايل شده با دلايل عقلي به اثبات آن دست مي‌زنند. اين گروه از انسان‌ها را فيلسوف مي‌ناميم.

ج: كساني كه تخيّلات خود را با دلايل و قوانين علمي اثبات مي‌كنند. اين گروه دانشمندان هستند.

د: گروهي كه در ساختن تخيّلات خويش مي‌كوشند و آن‌ها را مي‌آفرينند. اين گروه مخترعين هستند.

ه: گروهي كه تخيّلات خويش را توهّم مي‌كنند و واقعيّت مي‌پندارند. اين گروه عرفا هستند و اصطلاحاً مراحل تخيّل خويش را كشف و شهود مي‌نامند.

و: و بالاخره گروهي از انسان‌ها كه تخيّل خود را بدون آن كه به دنياي واقعيّت ببرند به همان شكل به عنوان يك ماده خام به جامعه ارائه مي‌دهند. اين گروه هنرمندان هستند.

تنها هنرمند است كه در فضاي خيال به سخن درمي‌آيد و كشف خود را به همان صورت خيالي با لوازمي كه در اختيار دارد به شكل‌هاي گوناگون: موسيقي، نقاشي، تنديسگري، شعر و غيره به منصه ظهور مي‌رساند. تخيّل اين گروه مي‌تواند به عنوان ماده خام در اختيار گروه‌هاي ديگر يعني فلاسفه، دانشمندان، مخترعين و عرفا قرار گيرد. اينان با تأويل خيال هنرمندان به اثيات، آفرينش و شهود مي‌رسند. هنرمندي كه خود به اين مراحل مي‌رسد ديگر هنرمند نيست يا فيلسوف است يا دانشمند يا عارف. تنها با تأويل تخيّل خويش گستره‌ي تأويل را از ديگر مخاطبين ربوده و آن را به يك مورد محدود مي‌سازد. اين آفت بزرگترين آفت شعر ما از گذشته تا حال است كه شاعران بايد آن را بخوبي شناخته از آن بپرهيزند.

محمّد مستقيمي (راهي)

مردادماه 1387





Members Area


Sign In or Register





Recent Blog Entries


حسرت


by Mohammad Mostaghimi | 0 comments


بشکن بشکن چوپانان


by Mohammad Mostaghimi | 0 comments


دهكده پاك


by Mohammad Mostaghimi | 2 comments


آب در خوابگه مورچگان


by Mohammad Mostaghimi | 0 comments


Recent Photos






















Newest Members










Upcoming Events


No upcoming events


Recent Forum Posts


No recent posts


Recent Video Blogs


No video yet. Record one!


Create a Free Website

هیچ نظری موجود نیست: