Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

خروجی وبلاگ دولنده


. دولنده

http://doolende.mihanblog.com 2012-09-07T10:14:00+01:00 text/html 2012-08-21T02:50:32+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با همشهری

http://doolende.mihanblog.com/post/57





نگاهی به مشکلات شعر کلاسیک در گفت‌وگویی با: محمد مستقیمی




اندیشیدن را باید آموخت نه اندیشه را text/html 2012-08-17T01:25:31+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) زلزله آذربایجان

http://doolende.mihanblog.com/post/56



زلزله آذربایجان شرقی شنبه 21 مرداد ماه 1391



رقص‌ِ خاك‌


شهرِ من‌ سبزِ آفتابی‌ بود


آسمانش‌ همیشه‌ آبی‌ بود


شهر بود و محله‌هایِ سپید


یك‌ خیابانِ رفته‌ تا خورشید


شاخِ زیتونِ باغ‌ِ خانه‌ی‌ِ ما


بود از آن‌ دور دورها پیدا


كوچه‌مان‌ كوچه‌یِ درختی‌ بود


كاشی‌اش‌ یادگارِ تختی‌ بود


صادق‌ و آرزو امید و هما


بچه‌هایِ شلوغِ كوچه‌یِ ما


بی‌گمان‌ نیست‌ در همه‌ دنیا


چینه‌ كوتاه‌تر ز خانه‌یِ ما


چینه‌ كوتاه‌ و آفتاب‌ بلند


با تمامِ محله‌ در پیوند


گرم‌ از مهر و دوستی‌ و صفا


كوچك‌ امّا جهان‌ِ رؤیاها


پدرم‌ همسر محبت‌ بود


مادرم‌ مادرِ عطوفت‌ بود


بود هم‌بازیِ برادر من‌


كودكی‌هایِ نازپرور من‌


خواهرم‌ بوسه‌هایِ الفت‌ بود


بسترم‌ دامنِ شرافت‌ بود


خفته‌ بودم‌ میانِ بسترِ عشق


در حریرِ پرِ كبوترِ عشق


نغمه‌یِ لای‌لاییِ مادر


بود موسیقیِ نجیب‌ِ سحر


در فضایی‌ پر از امید و نوید


خواب‌ دیدم‌ كه‌ خاك‌ می‌رقصید


رقص‌ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار


كرد ما را عشیره‌یِ آوار


خانه‌ها در غبارها گم‌ شد


خاك‌ در دیدگان‌ مردم‌ شد


صورتِ عشق‌ بود خاك‌آلود


مادرم‌ آه‌! مادرِ من‌ بود


سرنگون‌ گشت‌ گاهواره‌یِ من‌


دامن‌ِ مادرم‌ كناره‌یِ من‌


پدر آن‌ طاقِ سایه‌های‌ِ قرار


بود یك‌ دستِ مانده‌ در آوار


در غباری‌ به‌ غلظتِ خشمم‌


دور می‌شد برادر از چشمم‌


خواهر آن‌ خوب‌ آن‌ همه‌ آغوش‌


بود تندیسِ پاكِ ظلمت‌پوش


رقصِ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار


كرد ما را عشیره‌ی‌ِ آوار


بچه‌ها! خاك‌! خاك! تا به‌ ابد


می‌توان‌ لاف‌ِ خاك‌بازی‌ زد


بچه‌ها بچه‌های‌ِ كوچه‌یِ ما


جایشان‌ خالی‌ است‌ در همه‌ جا


صادق‌ از آرزو امید برید


رفت‌ از خانه‌یِ هما امید


بغض‌ِ آن‌ سقف‌ِ پیر هم‌ تركید


آه! آه‌! از كبوترانِ سپید


مانده‌ بودیم‌ بی‌كس‌ و بی‌یار


من‌ و تنهایی‌ و غم‌ وآوار


نیست‌ شب‌ را خیالِ بانگِ خروس‌


تا رهاند مرا از این‌ كابوس‌


محمد مستقیمی- راهی


همین پست در +g با 114 عکس


text/html 2012-08-12T05:58:17+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) عشق چیست؟

http://doolende.mihanblog.com/post/54






عشق چیست؟



انسان با سه احساس روبروست كه هیچ ارتباطی با هم ندارند ولی با هم اشتباه می‌شوند: عشق، مالكیّت و هوس(شهوت). این سه حس ، هم خاستگاه مختلفی دارند و هم ماهیّت متفاوت. ابتدا به معرّفی آنها پرداخته و بعد به علل اختلاط آنها پی می‌بریم:


1-عشق: عشق خاستگاهی روانی دارد و در «منِ درونی» انسان ساری است. عشق با «منِ بیرونی» انسان كاری ندارد. با جسم انسان ارتباطی ندارد هر چه هست مربوط به روان انسان است.


2-مالكیّت: مالكیّّت زیر مجموعه‌ی حبّ ذات است انسان دوست دارد مالك هر آنچه می‌پسندد باشد. این حس قوّت و نمودی تا حدّ حبّ ذات در انسان دارد.


3-هوس(شهوت): هوس مربوط به جسم انسان است . حكمتی است خداوندی برای بقای نسل موجودات كه در تمام موجودات زنده وجود دارد. خدا در خلقت، بقای موجودات را بر انگیزه‌ای سوار كرده‌است كه بناچار همه به سراغش بروند و ناخواسته در بقای نوع خود عاملی مؤثر و اصلی باشند. اگر چنین نبود هیچ یك از موجودات در این باب نمی‌كوشید.


و امّا چرا این سه حس در انسان با هم اشتباه می‌شوند؟ این سه شباهت‌هایی با هم دارند. دوست داشتن كه انگیزه‌ی اصلی هر سه است این اشتباه را به وجود می‌آورد. برای بیرون آمدن از این شبهه باید تفاوت‌ها را شناخت:


1-تفاوت عشق و مالكیّت: این دو پدیده تظاهری یكسان دارند، گرچه عشق مربوط به درون انسان است و به هیچ وجه ظاهر نمی‌شود ولی چون دوست داشتن در هر دو مشترك است خود انسان آن دو را مخلوط می‌كند. انسان دوست دارد كه وقتی عاشق كسی است او را مالك شود و همین جاست كه اختلاط این دو اتّفاق می‌افتد. عشق ارتباط روحی است(رابطه‌ی دو «منِ درونی» و حتی گاهی احساس یك «من») كه وصل و هجران در آن نیست. این ارتباط را هر لحظه كه اراده كنی اتّفاق می‌افتد نه بعد زمان در آن مطرح است نه بعد مكان، پس هجرانی وجود ندارد. عشق ارتباطی است با معشوق كه در درون انسان روی می‌دهد با هیچ نمودی در بیرون ولی مالكیّت ارتباطی بیرونی است. میلی است به تصاحب آنچه را كه دوست داری. در عشق حسادت و غیرت نیست. عاشق از این كه دیگران هم عاشق معشوق او باشند نه دچار حسادت می‌شود نه غیرتی می‌گردد تا آنجا كه خواهان این است كه همه عاشق معشوق او باشند.مثال: اگر زنی به شما بگوید كه من عاشق پدر شما هستم ، احساس خوبی به شما دست می‌دهد، نه غیرتی می‌شوید و نه حسادت می‌كنید ولی اگر مادر شما آن را بشنود زمین و زمان را به هم می‌دوزد. چرا؟ چون احساس شما نسبت به پدر عشق است و احساس مادرتان نسبت به او مالكیت. مالكیت انحصار طلب است.


منظومه‌های عاشقانه‌ی ادبیات ما را بنگرید: لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و ویس و رامین در هر سه منظومه معشوقه زنی شوهردار است این انتخاب تصادفی نیست. و جالب این جاست كه ویس و رامین با این كه از نظر ادبی زیباتر از دو منظومه‌ی دیگر است آوازه‌ی چندانی ندارد. دلیل این است كه فخرالدّین اسعد گرگانی عشق را نشناخته ولی نظامی آن را بخوبی شناخته‌است. در دو منظومه‌ی نظامی هیچ كششی بین دو جسم عاشق و معشوق نمی‌بینیم نه بین فرهاد و شیرین نه بین مجنون و لیلی، ولی آنچه در ویس و رامین می‌گذرد عشق نیست هوس است و می‌بینیم كه ویس از آغوش همسر خود می‌گریزد و به بیرون قلعه رفته به آغوش فاسق خود(رامین) می‌خزد. در ویس و رامین، ویس مثل شیرین و لیلی یك زن پاك‌دامن نیست. یك روسپی است و رامین هم مثل فرهاد و مجنون عاشقی پاك‌باخته نیست كه یك فاسق است و این دلیل آن است كه این منظومه نتوانسته جایگاه خوبی را در ادبیات ما بیابد. در اینجا باید اشاره كنم كه ازدواج را هم نباید با عشق اشتباه گرفت . ازدواج یك قرارداد اجتماعی است مثل یك شركت. زن و شوهر باید دو شریك خوب و مناسب باشند حالا می‌توانند عاشق همدیگر هم باشند. بارها دیده‌ایم عاشقانی را كه شركای مناسبی نبوده‌اند و شركتشان را منحل كرده‌اند در حالی كه همچنان عاشق یكدیگر باقی مانده‌اند و همچنین بسیارند كسانی كه عاشق یكدیگر نبوده‌اند و شركای خوبی در زندگی مشترك بوده‌اند و زندگی خوب و مؤفّقی داشته‌اند. پس معیار انتخاب همسر عشق نیست گرچه زندگی عاشقانه در صورتی كه معیارهای شركت به طور كامل در نظر گرفته شود می‌تواند یك زندگی ایده‌آل باشد ولی باید توجّه كنیم كه تنها عشق برای زندگی كافی نیست. شركای خوبِ یك زندگی خوب، پس از مدتّی به الفت می‌رسند و اغلب به عشق ولی عاشقان لزوماً شركای خوبی نیستند.


2-تفاوت عشق و هوس: همان طور كه اشاره شد عشق نمود عینی ندارد آنچه كه خود را ظاهر می‌كند چه در نگاه و چه در كلام یا حواس دیگر مربوط به هوس است كه با جسم انسان ارتباط دارد و آنچه در جوامع بشری ممنوع می‌نماید هوس است عشق نیست من بارها گفته‌ام كه: من از همه‌ی شما عاشقترم و تا حالا هم كمیته مرا نگرفته‌است. اصلاً كدام مأمور منكرات می‌خواهد ارتباط روحی مرا تشخیص بدهد و بفهمد من عاشقم و بیاید مرا دستگیر كند. ارتباط منِ عاشق از نوع تله‌پاتی است كه هیچ دستگاه شنودی قادر به شنیدن آن نیست.


دیگر این كه در هوس همیشه باید تمایل دو طرفه باشد در حالی كه در عشق چنین نیست. عاشق می‌تواند عاشق باشد و معشوق مطلقاً از عشق او بی‌اطّلاع بماند، فرقی نمی‌كند و این كه گفته‌اند: «عشق یكسره مایه‌ی درد سره» همان هوس را می‌گویند و همچنین آنجا كه مولانا می‌گوید «عشق‌هایی كز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود» به هوس اشاره دارد.


هوس نه تنها در جامعه‌ی ما كه در تمام جوامع بشری ممنوع است زیرا تجاوز به حقوق دیگران و زیر سؤال بردن مالكیّت دیگران است. باید هم ممنوع باشد امّا عشق هرگز ممنوع نیست بلكه انسان خلق شده تا عاشق باشد و رسالتش در این است كه عاشق همه باشد. دقّت كنید اگر انسان به این درجه رسید كه عاشق همه‌ی كائنات شد چقدر حیات انسانی زیبا می‌شود و زندگی چقدر شیرین. آفرینش انسان برای نمود عشق است:


در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد


همان طور كه اشاره رفت در عشق وصل و هجران فرقی ندارد. عاشق همیشه در وصال است:


یكی درد و یكی درمان پسندد یكی وصل و یكی هجران پسندد


مو از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد


و از اینگونه است جفا و وفا و قهر و لطف كه در نظر عاشق تفاوتی بین آن‌ها نیست:


عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد


گویند لیلی آش نذری پخته بود و جوانان قبیله برای گرفتن آش می‌رفتند، مجنون هم كاسه برداشت و به دنبال آنان رفت. لیلی كاسه همه را پر كرد و چون نوبت به مجنون رسید، بر او خشم گرفت بدان جهت كه نامش را بر زبان‌ها انداخته بود و كاسه‌ی مجنون را گرفت و پرتاب كرده آن را شكست. جوانان قبیله، مجنون را سرزنش كردند كه تو خود را بخاطر لیلی به این روز انداخته‌ای ولی او هیچ علاقه‌ای به تو ندارد دیدی كه با تو چه كرد؟ مجنون پاسخ می‌دهد كه :


اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشكست لیلی


یعنی شما نمی‌فهمید او با زبانی دیگرگون مرا از بین تمام جوانان قبیله متمایز كرد و گفت: تو دیگری.


عاشق جز زیبایی معشوق نمی‌بیند. زیبایی و زشتی مربوط به جسم است و او با جسم معشوق كاری ندارد. گویند لیلی دختری سیاه چرده و نه چندان زیبا بود. وقتی آوازه‌ی عشق مجنون به خلیفه رسید در لیلی طمع كرد فرمود تا او را بیاورند چون آمد او را نازیبا یافت گفت:


آن خلیفه گفت هان لیلی تویی كز تو مجنون شد پریشان و غوی


از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی


یعنی باید از دیدگاه مجنون به لیلی نظر افكنی تا زیبایی او را ببینی.


قدما عشق را دو گونه دانسته‌اند: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آن است كه عاشق خدا باشی و عشق مجازی آن كه عاشق كسی جز خدا باشی كه این تقسیم‌بندی نادرست می‌نماید عشق دو گونه نیست معشوق دوگونه است. عشق یك احساس لطیف است در انسان، حال، خواه معشوق زمینی باشد خواه آسمانی. مرتبه و درجه‌ای هم اگر دارد در تفاوت معشوق است نه عشق.


محمد مستقیمی(راهی)


26 آذرماه 1386


text/html 2012-08-12T04:50:33+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) زمسّونه، زمسّونه

http://doolende.mihanblog.com/post/53



زمسّونه، زمسّونه


بهار سرماشه انگار، داره می‌لرزه، هراسونه


می‌خواد پیدا بشه اما نمی‌تونه، نمی تونه


بهار افسرده، تابسّون خفه، پاییز پژمرده


در این جا سال یه فصله، زمسّونه، زمسّونه


خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را


اگه سبزی جا مونده از بهار، اون توی گلدونه


به هر جا هر طرف نرده، قرق قانون شبگرده


اگه فانوس پیدا نیس، تو خونه به زندونه


صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس


هوا سرده خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه


عبوری نیس در کوران و جیغ «بوف کوری» نیس


«سگ ولگرد» تنها عابر توی خیابونه


«سه قطره خون» به روی برف در بن‌بست ماسیده


که تنها یادگار «داش آکل» اون مرد میدونه


صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا


«صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه»


صداها در سکوت وهم‌انگیز سحرگاهان


صفیر گوله‌ها از جوخه‌های تیربارونه


من و چشم انتظاری، تا همیشه سرنوشت این بود


شبم انگار بی‌پایانه، این شب بی‌خروسخونه



text/html 2012-07-21T11:17:53+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران

http://doolende.mihanblog.com/post/51


مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران در مورد کتاب من (آیینه پردازان) در شناخت ماهیت و ساختار شعر که به زودی منتشر خواهد شد در پیوند زیر:




اندیشیدن جایگزین القای اندیشه در شعر شود



text/html 2012-07-21T08:57:40+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه با همشهری

http://doolende.mihanblog.com/post/50



کاریکلماتور از دیروز تا امروز پیوندهای زیر:


کاریکلماتور از دیروز تا امروز





مصاحبه من با همشهری شنبه 31 مرداد ماه 1390


text/html 2012-07-13T09:42:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) کاریکلماتورهای من در باشگاه جوانان ایرانی

http://doolende.mihanblog.com/post/49 کاریکلماتورهای من در سایت باشگاه جوانان ایرانی text/html 2012-07-13T09:31:28+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با ایسنا

http://doolende.mihanblog.com/post/48 محمد مستقیمی (راهی):

رفتارهای اروتیک در شعر جوانان بیش‌تر شده است text/html 2012-07-13T09:24:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مصاحبه من با خبرنگاری (ایسنا) در تلاش نیوز

http://doolende.mihanblog.com/post/47 زبان فارسی باید به روز شود...


مصاحبه من با خبرنگاری (ایسنا) در تلاش نیوز



text/html 2012-07-09T10:32:08+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) لانه موش

http://doolende.mihanblog.com/post/46


واژه‌ی نفاق در اصل به معنای لانه موش است از آنجا که موش لانه خود را به چند جهت سوراخ می‌کند برای فرار و نفاق نیز چنین حرکتی است و منافق در رفتار راة‌های فرار برای خویش پیش‌بینی می‌کند معنای مجازی به خود گرفته و در زبان فارسی همین معنای مجازی رایج است.

لانه‌یِ موش‌



این‌ لانه‌یِ موش‌ را


چه‌ كسی‌ كنده‌است‌


در ما...؟


سوختم‌


وقتی‌ آن‌ تازی‌ هار


مرا گزید


زخمم‌ را نهان‌ كردم‌


زیرِ خاكسترِ آن‌ آتشِ مینوی‌


و آغاز شد


اولین‌ نقبِ گریز


از خاكستر تا شعله‌


دویدم‌


از مداین‌ تا مدینه‌


با چرتی‌ در هر سقیفه‌


و درنگ‌ تا همیشه‌


در كوچه‌یِ وراثت‌


كه‌ من‌ خوگرفته‌ی‌ِ این‌ كویم‌


هم‌دردی‌، بهانه‌یِ التجایم‌ بود


تا فرصتِ انتقام‌


پنهان‌ داشتم‌


هم‌ خویش‌ را در خویش‌


هم‌ «او» را


و نقبی‌ دیگر


از ارادت‌ تا ریا


برانگیختم‌


شغادان‌ را به‌ حقِ‌ وراثت‌


تیغ‌ بر چكاد


شیفتگان‌ را به‌ عطشِ امنیت‌


زهر در جام‌


تشنگان‌ را به‌ سرابِ بیعت‌


نیزه‌ بر سر


بی‌رنگان‌ را به‌ فریبِ نیابت‌


شرنگ‌ در كام‌


پنهان‌


پشتِ تیغ‌، جام‌، نیزه‌، شرنگ‌


گریزان‌


در نقبی‌


از دشنه‌ تا پشت‌


گشتم‌


در هزار كنج‌ هزار و یك‌ شبِ افسانه‌ای‌


از توس‌ تا بغداد


با تیغِ برمكیان‌ بر مكّیان‌


و تسخیر «عباسه‌»


دژِ بكارت‌ِ تازی‌


با نقاب‌ِ صدارت


در نقبی‌


از دیوان‌ تا حرم‌سرا


پوشیدم‌


خلعتِ مصری


در بلخ‌


زیرِ انگشت‌ِ قرمطی‌جویِ آن‌ «غازی‌»


در «ساختارِ دعایِ نشابوریان‌


ـ كه‌ نساخت‌ ـ »


پوشیده


در نقبی‌


از یمگان‌ تا الموت‌


آمدم‌


از اردبیل‌ تا اصفهان‌


با كشكولی‌ پر از طامات‌


و تبرزینی‌ از خرافه‌


تا حفرِ خندقی‌ در مرز


به‌ عمق‌ جهنم‌


و به‌ نقالی‌ برخاستم‌


این‌ سویِ جهنم‌


در قهوه‌خانه‌یِ «هشت‌ بهشت‌»


از مجلسی‌ترین‌ «شهنامه‌»


خزیده


در نقبی‌


از خانقاه‌ تا قاپو


خریدم‌


همه‌یِ عتیقه‌ها را


كهنه‌ و نو


از آن‌ یهودی‌زاده‌یِ عتیقه‌فروش‌


«كافی»‌ برای‌ همیشه‌


تا سپرده‌ شوند


مرواریدهایِ خزف‌آلود


به‌ موزه‌های‌ِ فراموشی‌


در نقبی‌


از خیبر تا تل‌آویو


این‌ لانه‌یِ موش‌ را


چه‌ كسی‌ كنده‌است‌


درما...؟


محمد مستقیمی - راهی





text/html 2012-06-25T01:27:34+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) عاشقانه دریا و کوه

http://doolende.mihanblog.com/post/45




ارسالى : پرویز قوام‌زاده




عاشقانه دریا و کوه


پیش از مشی


و مشیانه


هکر بود و


فراخکرت


و آخرین نرینه سنگی


از نسل جاودانان آریاویچ


البرز


هنوز تا صلب هکر


هزاران بهار


و صدها تبار


فاصله داشت


و جفت آسمانی او


چیچست


یک جهان حادثه می‌خواست


تا به زهدان سپندارمذ پاک


مام زیبای زمین


راه جوید


و این گونه شد که دختران


همه دریا شدند و خلیج


هانون شدند و خزر


بختگان و پریشان شدند و تو...


و بعد از آن


پسران


همه تفتان شدند و هزار


الوند و


دنا شدند و


دماوند


سبلان شدند و سهند


بیستون شدند و ... من


و نخستین کافر قوم هکر بود


البرز گران‌سر


که جفت آسمانی خویش


پاره عاشقانه آب


چیچست مقدس را


در چاربست قلعه سنگی


بر بامی حقیر


دور از فرشته بی‌نخوت باران


به پاسبان هیبت خشکی


اپوش دیوزاده سپرد


تا شبی در ضیافت نفرین


زهدان دوشیزه همسایه


خزر


به صلب پرصولت خویش وعده بگیرد


(حال آن که همان دم


بغدخت دیگر آب


خلیج آبی همیشه فارس


آویخته به سینه‌های رگ فروخفته دایه‌ای سنگی


ننه زاگرس


طعم پوک میل پدر را


در مویرگ‌های اثیری خود


مزمزه می‌کرد)


و اکنون آریاویچ


از خزر


تا خلیج آسمانی فارس


پر از صخره‌های من


و ماسه‌های تو


باقی است


با زبانه نفرینی


که بانو خدای اب


اردویسور آناهیتا


در اولین چین پیشانی البرز


روان کرد


تا نشان آلایش آب‌های زمین


و داغی بر دل رختران هکر باشد


امروز


در اتفاق تازه آب و آسمان و سنگ


دوباره ایزد خوب نسیم


نبض بیقرار نخل‌ها را


به دامن بانو خلیج فارس


عروس آب‌های زمین


می‌پاشد


و موج‌ها


حروف نام تو را


بر آبگینه لرزان کبود


دوباره نقش می‌کنند


حروف نام تو را


پری دلربای دریاها


و فردا... که بادهای جزیره


در گیسوان تو می‌پیچند


آسمان، آبی تند درونش را


به دل امواج گرم بانو خلیج فارس می‌سپارد


و بانوخدا


آناهیتا


با ردای نیلی خود


گیسو به گیسوی تو


در زورق ارغوانی صبح می‌نشیند


تا نشان تیره نفرین را


از دل پاک ترین سلاله شت اشو هکر


و فراخکرت سپند


بزداید


و دیگر


من می‌مانم و


نخل‌های بیقراری که


به بدرود


شاخه به شاخه


برگ به برگ


بوسه بر آب می‌زنند text/html 2012-05-31T07:17:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) مه فشاند نور و...

http://doolende.mihanblog.com/post/44





مه‌ فشاند نور و...


هوچی‌این‌ جا جلوه‌ها با چو كند


گر كلاه‌، اندیشه‌ها را نو كند


خویشتن‌ را می‌كند بورابلهی‌


كاو بزرگی‌ را به‌ جمعی‌ هو كند


بدلگامانیم‌ گندم‌ آن‌ِ ماست‌


آخوری‌ شاید كه‌ فكر جو كند


كی‌ تواند با مراغه‌ آن‌ چموش‌


تا ابد در خاكِ‌ ما سخلو كند؟


با چنین‌ درجا ترقی‌ می‌كنید!


گر صعودی‌ در مثل‌ یویو كند


می‌كند با من‌ حسودان‌! تیغتان‌


آن‌ چه‌ را تیغِ هرس‌ با مو كند


دشت‌ِ سبز از ما لگدمال‌ از شما


« مه‌ فشاند نور و سگ‌ عوعو كند»



م- راهی


نقل از کتاب شب و ابر و هامون


text/html 2012-04-30T04:02:48+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) خلیج فارس

http://doolende.mihanblog.com/post/43





خلیج فارس




مرا رگ‌ حیات‌ زمین‌ خواندند


سوداگران‌ خون‌


و با نام‌ انتقال‌


با سرنگ‌ نیرنگ‌


میلیون‌ها واحد خونم‌ را


برای‌ روز مبادا


در سردخانة‌ تراست‌ها


انباشتند


بشكه‌ای‌ ده‌ دلار و پنجاه‌ سنت‌


مرا رگ‌ حیات‌ زمین‌ خواندند


سوداگران‌ خون‌


و سال‌هاست‌


كه‌ به‌ نام‌ درمان‌


زالوی‌ متّه‌هاشان‌


حجامتی‌ بی‌پایان‌ دارد


بر گردة‌ نحیف‌ و نزارم‌


مرا رگ‌ حیات‌ زمین‌ خواندند


سوداگران‌ خون‌


و رگ‌ خواب‌ زمین‌ بودم‌


در دست‌ شومشان‌


و سرنگ‌ها


مرفین‌ تزریق‌ می‌كرد


و خون‌ می‌مكید


من‌ رگ‌ حیات‌ زمینم‌


آزرده‌ از نیش‌ سرنگ‌ نیرنگ‌ها


خسته‌ از تلمبه‌خانة‌ زالوهای‌ حجامت‌


و خشمگین‌


خشمی‌ كه‌ فشار خونم‌ را بالا برده‌است‌


من‌ رگ‌ حیات‌ زمینم‌


شتاب‌ نبضم‌ در تب‌ گرم‌ رهایی‌ است‌


نبضم‌ را خود در دست‌ خواهم‌ گرفت‌


و تبم‌ را


با پرسیاووشان‌ خود میزان‌ می‌كنم‌


نه‌ با گنه‌گنة‌ وارداتی‌ از غرب‌


و منحنی‌ قلبم‌ را


امواج‌ خروشانم‌ تنظیم‌ می‌كنند


نه‌ نوسانات‌ بورس‌ لندن‌ و نیویورك‌


من‌ رگ‌ حیات‌ زمینم‌


نبضم‌ را خود در دست‌ خواهم‌ گرفت‌


حتّی‌ اگر


ناوگان‌ ویروس‌ها


گلبول‌های‌ سپیدم‌ را بیازارند


با تزریق‌ سموم‌ شیمیایی‌


از چپ‌ و راست‌


من‌ رگ‌ حیات‌ زمینم‌


همیشه‌ جوشان‌ و پرتپش‌


من‌ خلیج فارسم‌


همیشه‌ خروشان‌ و سربلند


فرزندان‌ جنوبی‌ام‌ را ننگ‌ سرسپردگی‌ می‌آزارد


نسیم‌ شمالم‌ را بگو


توفان‌ كند


و برانگیزد موج‌هایم‌ را


تا بشوییم‌ ننگشان‌ را


و بخشكانیم‌ دامانشان‌ را


من‌ خلیج فارسم‌


من‌ رگ‌ حیات‌ زمینم‌


رگ‌ خوابم‌ را به‌ طبیبان‌ مدّعی‌ نمی‌سپارم‌


نبضم‌ را خود در دست‌ خواهم‌ گرفت‌


تنگه‌ام‌ را خواهم‌ فشرد


و عرصه‌شان‌ را تنگ‌ خواهم‌ كرد


محمد مستقیمی - راهی


text/html 2012-04-08T04:13:24+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمی(راهی) خون قانون

http://doolende.mihanblog.com/post/42





خون قانون



پنجره را بگشای


به صبحگاهان


سرسام خیابان را بنگر


و هراس همهمه‌ها را


چراغ راهنما


عبوسانه و سرخ‌روی


و غژغژ چندش‌آور ترمزها


***


پنجره را بگشای


به نیمه شبان


سكوت خیابان را بنگر


و فرار همهمه‌ها را


چراغ راهنما


عبوسانه و سرخ‌روی


و می‌توان گذشت عاصی


و می‌توان لیسید


خون قانون را


از چهره‌ی چراغ راهنما


در نیمه شبان


محمد مستقیمی (راهی)


هیچ نظری موجود نیست: