Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

‏نمایش پست‌ها با برچسب آداب و رسوم چوپانان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب آداب و رسوم چوپانان. نمایش همه پست‌ها

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

امام‌زاده (6)


تکفیر از درفش تا قداره

چند روز پیش که چند سطری در تاریخچه‌ی امام‌زاده‌ی چوپانان نوشتم در این خیال بودم که ننگ کشتن فرزندان پیامبر(ص) را از دامان پدران چوپانانیم بشویم

امام‌زاده چوپانان (5)


ادامه‌ی بحث امام‌زاده

این که گویند اسم اعظم داشت جم افسانه ایست
                               همت شه داشت بر تخت سلیمانی نشست
این روزها یا ایمیلی درباره‌ی امام‌زاده دارم یا تلفنی و کامنت‌ها را هم که خودتان می‌بینید به این که مطالب را سانسور کنیم قبلاً پاسخ دادم اما خیلی‌ها تقاضا دارند که به آقای امیر افضل پاسخ بدهم.

امام‌زاده چوپانان (4)

 

ادامه‌ی بحث امام‌زاده
کامنت‌های خوانندگان:

امام‌زاده چوپانان (3)

نظرات وبلاگ امام‌زاده سیدجلال‌الدین
تاریخچه امامزاده - 6 نظر 


امام‌زاده چوپانان (2)


نوشته‌ی آقای امیر افضل
 امامزاده سید جلال الدین
وبلاگ آستان امامزاده آقا سید جلال الدین واقع در دهستان چوپانان
 تاریخچه امامزاده

امام‌زاده چوپانان (1)

 
روز عاشورا و مراسم سینه‌زنی و زنجیر زنی که پس از مجلس روضه‌خوانی صبح عاشورا دو دسته‌ی سینه‌زنی و زنجیرزنی ابتدا از مسجد حرکت کرده به مزار می‌رفتند و پس از آن از خیابان بالا رفته در جلوی مدرسه‌ی ستوده از شربت آبلیمویی که کدخدا آمحمد استادعلی (صادق‌محمدی) هر ساله نذر داشت می‌نوشیدند و بعد به امام‌زاده که آن روزها (دهه‌ی 50) با فاصله از ساختمان‌های بالای آبادی بود می‌رفتند و مراسم در امام‌زاده به پایان می‌رسید و این عکس آن مراسم است و همین جا جا دارد که تاریخچه‌ای از امام زاده‌ی چوپانان بنویسم تا بچه‌های امروز چوپانان و آیندگان خوب بدانند که تولد این امام‌زاده چه داستانی دارد:
چوپانان دقیقاً همزاد پدرم شیخ شل است چون من بارها از زبان او شنیدم که آب چوپانان همان روزی که من متولد شدم رو آمد و پدرم حاج‌محمدعلی (بانی اصلی و اولیه چوپانان) در آن روز دو جشن گرفت . - زادروز پدرم شیخ دقیقاً مطابق با شناسنامه‌اش که باز هم شنیدم که اولین شناسنامه‌ایست که در چوپانان صادره شده و شماره آن هم (یک) است و تاریخ تولدش هم از صفحه‌ی پایانی قرآن خانوادگی به شناسنامه منتقل شده و در صحت آن تردیدی نیست-.بنابر این چوپانان در تاریخ (دوازدهم قوس سال یک هزار و دویست و هفتاد و هفت) 12/9/1277 متولد شده است که تا 1389 می‌شود به عبارتی 112 سال و چوپانان 112 سال دارد. حال ممکن است این پرسش برای همه پیش بیاید که چوپانان 112 ساله چگونه مزار امام‌زاده‌ای را در خود دارد و این پرسش بارها به ذهن من خطور کرده بود مخصوصا در سن نوجوانی که انسان می‌خواهد هر چه را در اطراف خود می‌بیند  بشناسد و به هر چیزی با تردید می‌نگرد و من هم خود این پرسش را از پدرم و از چند تن دیگر از معمرین چوپانان پرسیده‌ام و از همه یک پاسخ شنیده‌ام و ابتدا وقتی از پدرم پرسیدم پوزخندی زد و گفت:
امام‌زاده‌ی چوپانان داستانی دارد شنیدنی که من خود (شیخ شل) شاهد آن بودم -یعنی این اتفاق در کودکی پدرم هم نبوده بلکه اتفاق در میانسالی او بوده - یک استاد مقنی بود که خانه و خانواده‌اش در چوپانان بودند و او هر زوز سحرگاهان از چوپانان به سمت کوچه (مزرعه‌های همت‌آباد و نصرت‌آباد) در شمال چوپانان می‌رفت برای کار مقنی‌گری و شب هنگام به خانه بازمی‌گشت و حدود ساعت‌های 9 تا 10 شب از گردنه بالای امام‌زاده سرازیر می‌شد صخره‌ی نسبتآ بزرگی در پایین کوه امام‌زاده درست روبروی کال امام‌زاده از کوه به پایین علطیده بود (این صخره را همه‌ی اشخاصی که در سن من یا حتی جوان‌ترند دیده و به خاطر دارند که در سمت چپ جلوی امام‌زاده بود) استاد مقنی وقتی به این صخره می‌رسید بنا بر خستگی کار روزانه و گذر چند کیلومتر از میان ریگزاران با دیدن چراغ‌های چوپانان به آرامشی می‌رسید و هوس می‌کرد خستگی درکند به صخره تکیه می‌زد و کیسه چپقش را از جیب درآورده و چپقی چاق می‌کرد و در تاریکی شب پک‌های حسابی بر آن می‌زد و دود غلیظ چپق را به درون ریه‌ها قورت می‌داد تا نیکوتین آن را ذره‌ای هم هدر ندهد و هرکس با چپق آشنا باشد می‌داند که وقتی به آن پک می‌زنند آتش آن فروزان می‌شود و در تاریکی شب کویر نوری زیبا تولید می‌کند و این نور تقریباً هرشب توسط چوپانانی‌ها که پس از خستگی کار روزانه و خوردن شام به بام‌ها رفته‌اند و در خنکای شب کویر در حالی که در تشک‌های خود دراز کشیده‌اند، دیده می‌شود  ابتدا متعجب می‌شوند که آن چیست و کم کم به صرافت می‌افتند که این نور معجزه‌ایست از این صخره‌ی خوابیده بر دامنه‌ی این کوه. شایعات و گفت وشنید درباره این نور بالا می‌گیرد و ذهنیت‌ها و تخیل‌ها به کار می‌افتند و پیداست اولین چیزی  که سیاهی و تاریکی جهل انسان را می‌پوشاند ساخت و ساز خیال است و پیداست نوری در تاریکی تخیل را به کدام سو می‌برد . این شایعات دامن می‌گیرد و به باورهایی چون معجزه و امثالهم می رسد و البته این باور در ذهن استاد بنایی به نام استاد محمدحسین نظریان بیشتر شکل می‌گیرد و دست به کار ساختمان اتاقکی کوچک با سقف گنبدی می‌شود و شایعات گسترده‌تر که استاد محمدحسین خواب‌نما شده و در خواب قدیسی به او گفته است که چنین بنایی بساز و در پایان کار هم دستمزد خود را از زیر همان صخره‌ی کذایی بردار به هر حال بنا را به پایان می‌رساند و همه می‌دانند که کسی توان جابجایی آن صخره را نداشته که چیزی از زیر آن بردارد و البته خود استاد محمدحسین - خدایش بیامرزاد - هم چنین ادعایی نداشت او ساختمان را بنا کرد بی هیچ چشم‌داشتی و بی هیچ هدفی دنیایی ، حالا در باورش چه گذشته بود خدا می‌داند البته هر از چند گاهی دستی هم به سر و گوش این بنای کوچک می‌کشید و تا زنده بود از گاهگل کردن آن و مواظبت آن غافل نشد .شایان ذکر است که این اتاقک تنها یک اتاق نبود بلکه در میانه‌ی آن ستونی قبر مانند بود که حوضچه‌ای هم داشت که در میان آن شمع و فانوسی روشن می‌کردند بیشتر به یک آخور شبیه بود تا قبر البته به یاد من زیارت‌کنندگان دیواره‌ی آن را می‌بوسیدند. سال‌ها امام‌زاده‌ی چوپانان به همین شکل بود و امام‌زاده نامیده می‌شد و زایر هم داشت اما نامی نداشت و حتی استاد محمدحسین قبل از فوت این اتاق را دوبله کرد ولی هرگز به فکر اقامت در آن نیفتاد و متولی‌گری آن را به مخیله‌ی خود راه نداد ناگفته نماند که این اتاقک سال‌ها پناهگاه و خوابگاه مردی از دنیا بریده به نام محمد حسین‌خان بود که به نظر بچه‌ها دیوانه بود و گهگاهی کودکان ده برای تفریح و سرگرمی به سراغ او می‌رفتند که روزها را در کال امام‌زاده و شب‌ها را در خود امام‌زاده می‌گذراند و از نذر و نیاز بعضی که قرضی نان و پرسی غذا برایش می‌آوردند ارتزاق می‌کرد و اغلب اوقات از دست بچه‌ها به امان می‌آمد چون او را (تنبکو) می‌نامیدند و به او سنگ می‌زدند و او هم وقتی از کوره درمی‌رفت چند گامی در پی آنان می‌دوید تا آنان را بترساند و بچه‌ها هم می‌گریختند بگذریم برگردیم به  داستان امام‌زاده به هر حال آمد و آمد تا حسین سلطانی بازنشسته  شد و بیشتر وقت خود را پس از بازنشستگی در امام‌زاده می‌گذراند او کم کم به صرافت افتاد که بهتر است سر و سامانی به آن بدهد و دست به کار شد و صندوق نذوراتی به دیوار آویخت و داستان‌هایی که من بارها از زبان خودش شنیدم از کرامات این امام‌زاده‌ی بی‌نام و نشان از خود درآورد و البته از نذوراتی که مقبول افتاده بود هم سخن می‌گفت و صاحب نذر را شاهد می‌آورد که البته حقیقت داشت چون رسیدن به آرزوی نهفته در نذر 50 در صد و احتمال برآورده شدن کم نیست خوب برای من و امثال من رفتار آقای حسین سلطانی که فردی مذهبی با اعتقادات و باورهای خود بود پذیرفتنی بود  گرچه گهگاهی با او به بحث پرداخته بودم که این جا کسی دفن نشده و چه و چه اما آب در هاون کوبیدن بود تا آن که روزی از روزها که سری به آقای سلطانی زدم دیدم که قابی بر دیوار امام‌زاده زده که در آن شجره‌نامه امام‌زاده تا امام موسی‌کاظم (ع) مشخص شده است و وقتی با اعتراض من روبرو شد گفت دیدی تو اشتباه می‌کردی من به قم رفتم و شجره‌نامه‌ی آقا را یافته و با تایید علما و مراجع تقلید نوشته‌ام و آورده‌ام و این است  که می‌بینی و از آن روز امام‌زاده‌ی چوپانان شد امام‌زاده سیدجلال‌الدین با همه‌ی کرامات و معجزه‌هایش که گاهی از زبان امروزی‌ها می‌شنویم و کامیون‌داران چوپانان که آماری قابل توجه هم دارند بر پیشانی یا بر لاستیک گلگیرهای کامیون‌هاشان نگاشتند که :یا امام‌زاده سیدجلال‌الدین! و نذر و نذورات آقا بالا گرفت و هر روز از روز پیش صندوقش پر پول تر شد و استطاعت گسترش خانه پیدا کرد و خیرینی هم پیدا شدند و آن اتاقک کوچک بزرگ و بزرگ تر شد و عنوان آستان را هم پذیرفت و امروز مسافران طریق‌الرضا ساعاتی را بر آستانه‌ی آقا می‌آسایند و لابد نذوراتی هم به صندوق می‌اندازند و اخیراً ساختمان زایرسرای آن هم که هتلی کوچک است به بهره‌برداری می‌رسد.
20/7/1389

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰

حسینیه‌ی ۷۲ تن راننده





حسينيه هفتاد و دو تن راننده
 
سال‌ها پيش زماني كه ساختمان حسينه ساخته شد آقاي حاج‌آقا پيرمحمدي كه ظاهراً دست اندر كار ساختمان بود و تمام درگيري‌هاي زمين و زمان حسينه را پشت سر گذاشته بود به من فرمان داد كه براي سردر حسينيه شعري بگويم كه ماده تاريخ بناي حسينه باشد و من هم خوشحال از اين كه سهمي در اين پاداش آخرت دارم دست به كار شدم و اين چند بيت را سرودم تا بر سردر حسينه روي كاشي زيبايي حك شود. شعري بيانگر نام آن و نام بانيان آن و تاريخ احداث آن باشد و چقدر كوشيدم كه ماده تاريخ زيبايي باشد كه به حساب ابجد گوياي تاريخ احداث آن باشد و چنين از آب درآمد:

سه محرم چو گذشت از سده‌ي پانزدهم
گشت برپا همه با همت چوپاناني
اين حسينيه كه تا روز جزا باد درود
از عزادار حسينش به روان باني
خواست راهي به تمناي سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولي پنهاني
«مهدي» از جمع كه غايب بود تاريخ بنا
شد «حسينيه هفتاد و دو تن قرباني»
كه تاريخ آن در مصراع آخر منهاي «مهدي» شد ۱۴۰۳ هجري قمري مي‌شود.
ابيات را به ايشان دادم و سال‌ها گذشت و ايشان با آنكه در كاشي‌كاري اماكن متبركه استادند نمي‌دانم چرا در اين كاشي‌كاري كوتاهي كردند و يا هنوز وقت آن نرسيده و يا از ابيات ماده تاريخ خوششان نيامد به هر حال ابيات همچنان در گوشه‌ي دفتر من خاك مي‌خورد به اميد جاودانگي بر سردر حسينه و من هم فراموش كرده بودم تا نوروز امسال كه بروبچه‌هاي با همت چوپانان نمايشگاه عكسي ترتيب داده بودند اطلاعيه‌هاي آن كه دربردارنده‌ي زمان و مكان نمايشگاه بود به گونه‌هاي مختلف پراكنده شد و همه مطلع شدند كه در ايام عيد نمايشگاه عكسي در حسينيه چوپانان به مدت سه روز برقرار است تا دو روز مانده به افتتاح نمايشگاه بچه‌ها هراسان آمدند و دست به دامان من از همه جا بي‌خبر كه آقاي متولي حسينه اجازه نمي‌دهند كه نمايشگاه را در حسينيه برگزار كنيم و بهتر است شما از ايشان بخواهيد كه ما اطمينان داريم روي شما را زمين نمي‌اندازند و من ساده‌ي باز از همه جا بي‌خبر بادي به غبغب انداختم و خوشحال از اين كه هستند كساني كه براي ما تره خرد كنند اجابت كرده به ايشان كه در يزد تشريف داشتند تلفن زدم در حالي كه من و همه‌ي دوستان اطمينان داشتم مشكلي ديگر در راه نيست و ايشان نه تنها روي ما زمين نينداخته بلكه از اين كار فرهنگي بزرگ كه جايش بيني و بين‌الله در حسينيه بود استقبال هم مي‌كنند اما خدا روز بد ندهد نمي‌گويم جايتان خالي كه بهتر كه نبوديد ايشان چنان آب سردي روي دست ما كه چه عرض كنم روي سر ما ريختند كه هنوز كه هنوز است مي‌لرزيم ايشان نه تنها نپذيرفتند كه بهانه‌هاي بني اسراييلي آوردند كه در همايش چه كردند و چه شد و تازه اين حسينه با پول رانندگان ساخته شده و تنها براي عزاي امام حسين (ع) است نه كار ديگر...
ناگهان من در حالي كه وارفته بودم متوجه همه چيز شدم كه چه غافل بودم كه گمان مي‌كردم اين ساختمان عظيم براي كارهاي فرهنگي و عام‌المنفعه است و نمي‌دانستم كه با پول رانندگان زحمت‌كش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما كه صناري در آن خرج نكرده‌ايم نيامده كه بخواهيم از آن براي كارهاي فرهنگي همگاني استفاده كنيم و از همه مهمتر دوزاري كج من افتاد كه آن كاشي كذايي چرا هرگز نصب نشد چرا كه در آن شعر باني حسنينه را چوپاناني خوانده بودم و اين بدان معنا بود كه از همت چوپاناني‌ها ساخته شده غافل از آن كه تنها با همت رانندگان ساخته شده و من خوش‌خيال علاوه بر آن در شعر آن را حسينيه هفتاد و دو تن قرباني ناميده بودم كه گمان مي‌كردم چنين است نگو كه بايد نام آن را حسينيه هفتاد و دو تن راننده مي‌ناميدم گرچه اگر راننده در شعر جايگزين قرباني شود وزن شعر سالم مي‌ماند اما قافيه را باخته‌ايم تازه حساب ابجدمان هم ديگر درست از آب در نمي‌آيد و من نمي‌دانم چند مي‌شود خودتان حساب كنيد خلاصه تازه فهميدم كه هم قافيه را باخته‌ام هم حساب كار دستم نيست.
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي!

قلب «اصفهان چوپانان»


 قلب  اصفهان چوپانان
پر ستاره در شب‌ها آسمان چوپانان  
                                                                                  روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان 
            صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب 
                  در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
عصر و نم‌نم باران آفتاب رنگ‌افشان 
                                                                                                           خیمه می‌زد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیده‌ی هر روز تا غروب سرخ دشت 
          پاس سبز را می‌داشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آب‌پاشی پنهان 
          بازی پسرها با دختران چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام 
               خستگان پدرها با مادران چوپانان
سایه‌ی درختان را پا در آب جو بنشین
                                                                                                          دل رها کن از غم در سایه‌بان چوپانان
هان کجاست بازی‌ها الّه و تی‌و‌بالا 
          خط‌کشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیست‌و‌یک، پوکر یا قام 
                بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه می‌زنم اینک 
                    کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه می‌زنم اینک تا مگر بیابم باز 
              عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه می‌زنم اینک تا که بشنوم شاید 
               داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهره‌ی نگارم را 
                در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زنده‌ام بر این امید تا شوم دو روزی باز
                                                                                         روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست 
                 میزبانی از فرزند در توان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب می‌دانست 
                 جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را 
               مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب می‌دانم بر من است بایسته 
             این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم 
             اینک اشک می‌بارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمین 
               باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی 
         قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)
راهی چوپانانی
۱) قلب یک اصطلاح  ادبی است در مورد واژه به معنی خواندن حروف واژه از آخر به اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر به اول ‍پس قلب «اصفهان چوپانان» می‌شود: «چوپانان اصفهان»

جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰

بشكن بشكن چوپانان


در چوپانان انارک نایین اصفهان ایران در مراسم عروسی به شگون راندن شکست از زندگی عروس و داماد کاسه‌ای چینی یا سرامیکی و یا بلوری را با این آداب و رقص و آواز می‌شکنند.
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفه‌ای هستند که نماینده‌ی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده می‌شوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بی‌نظیر نباشد کم‌نظیر است.
محمد مستقیمی