Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰

حسینیه‌ی ۷۲ تن راننده





حسينيه هفتاد و دو تن راننده
 
سال‌ها پيش زماني كه ساختمان حسينه ساخته شد آقاي حاج‌آقا پيرمحمدي كه ظاهراً دست اندر كار ساختمان بود و تمام درگيري‌هاي زمين و زمان حسينه را پشت سر گذاشته بود به من فرمان داد كه براي سردر حسينيه شعري بگويم كه ماده تاريخ بناي حسينه باشد و من هم خوشحال از اين كه سهمي در اين پاداش آخرت دارم دست به كار شدم و اين چند بيت را سرودم تا بر سردر حسينه روي كاشي زيبايي حك شود. شعري بيانگر نام آن و نام بانيان آن و تاريخ احداث آن باشد و چقدر كوشيدم كه ماده تاريخ زيبايي باشد كه به حساب ابجد گوياي تاريخ احداث آن باشد و چنين از آب درآمد:

سه محرم چو گذشت از سده‌ي پانزدهم
گشت برپا همه با همت چوپاناني
اين حسينيه كه تا روز جزا باد درود
از عزادار حسينش به روان باني
خواست راهي به تمناي سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولي پنهاني
«مهدي» از جمع كه غايب بود تاريخ بنا
شد «حسينيه هفتاد و دو تن قرباني»
كه تاريخ آن در مصراع آخر منهاي «مهدي» شد ۱۴۰۳ هجري قمري مي‌شود.
ابيات را به ايشان دادم و سال‌ها گذشت و ايشان با آنكه در كاشي‌كاري اماكن متبركه استادند نمي‌دانم چرا در اين كاشي‌كاري كوتاهي كردند و يا هنوز وقت آن نرسيده و يا از ابيات ماده تاريخ خوششان نيامد به هر حال ابيات همچنان در گوشه‌ي دفتر من خاك مي‌خورد به اميد جاودانگي بر سردر حسينه و من هم فراموش كرده بودم تا نوروز امسال كه بروبچه‌هاي با همت چوپانان نمايشگاه عكسي ترتيب داده بودند اطلاعيه‌هاي آن كه دربردارنده‌ي زمان و مكان نمايشگاه بود به گونه‌هاي مختلف پراكنده شد و همه مطلع شدند كه در ايام عيد نمايشگاه عكسي در حسينيه چوپانان به مدت سه روز برقرار است تا دو روز مانده به افتتاح نمايشگاه بچه‌ها هراسان آمدند و دست به دامان من از همه جا بي‌خبر كه آقاي متولي حسينه اجازه نمي‌دهند كه نمايشگاه را در حسينيه برگزار كنيم و بهتر است شما از ايشان بخواهيد كه ما اطمينان داريم روي شما را زمين نمي‌اندازند و من ساده‌ي باز از همه جا بي‌خبر بادي به غبغب انداختم و خوشحال از اين كه هستند كساني كه براي ما تره خرد كنند اجابت كرده به ايشان كه در يزد تشريف داشتند تلفن زدم در حالي كه من و همه‌ي دوستان اطمينان داشتم مشكلي ديگر در راه نيست و ايشان نه تنها روي ما زمين نينداخته بلكه از اين كار فرهنگي بزرگ كه جايش بيني و بين‌الله در حسينيه بود استقبال هم مي‌كنند اما خدا روز بد ندهد نمي‌گويم جايتان خالي كه بهتر كه نبوديد ايشان چنان آب سردي روي دست ما كه چه عرض كنم روي سر ما ريختند كه هنوز كه هنوز است مي‌لرزيم ايشان نه تنها نپذيرفتند كه بهانه‌هاي بني اسراييلي آوردند كه در همايش چه كردند و چه شد و تازه اين حسينه با پول رانندگان ساخته شده و تنها براي عزاي امام حسين (ع) است نه كار ديگر...
ناگهان من در حالي كه وارفته بودم متوجه همه چيز شدم كه چه غافل بودم كه گمان مي‌كردم اين ساختمان عظيم براي كارهاي فرهنگي و عام‌المنفعه است و نمي‌دانستم كه با پول رانندگان زحمت‌كش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما كه صناري در آن خرج نكرده‌ايم نيامده كه بخواهيم از آن براي كارهاي فرهنگي همگاني استفاده كنيم و از همه مهمتر دوزاري كج من افتاد كه آن كاشي كذايي چرا هرگز نصب نشد چرا كه در آن شعر باني حسنينه را چوپاناني خوانده بودم و اين بدان معنا بود كه از همت چوپاناني‌ها ساخته شده غافل از آن كه تنها با همت رانندگان ساخته شده و من خوش‌خيال علاوه بر آن در شعر آن را حسينيه هفتاد و دو تن قرباني ناميده بودم كه گمان مي‌كردم چنين است نگو كه بايد نام آن را حسينيه هفتاد و دو تن راننده مي‌ناميدم گرچه اگر راننده در شعر جايگزين قرباني شود وزن شعر سالم مي‌ماند اما قافيه را باخته‌ايم تازه حساب ابجدمان هم ديگر درست از آب در نمي‌آيد و من نمي‌دانم چند مي‌شود خودتان حساب كنيد خلاصه تازه فهميدم كه هم قافيه را باخته‌ام هم حساب كار دستم نيست.
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي!

قلب «اصفهان چوپانان»


 قلب  اصفهان چوپانان
پر ستاره در شب‌ها آسمان چوپانان  
                                                                                  روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان 
            صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب 
                  در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
عصر و نم‌نم باران آفتاب رنگ‌افشان 
                                                                                                           خیمه می‌زد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیده‌ی هر روز تا غروب سرخ دشت 
          پاس سبز را می‌داشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آب‌پاشی پنهان 
          بازی پسرها با دختران چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام 
               خستگان پدرها با مادران چوپانان
سایه‌ی درختان را پا در آب جو بنشین
                                                                                                          دل رها کن از غم در سایه‌بان چوپانان
هان کجاست بازی‌ها الّه و تی‌و‌بالا 
          خط‌کشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیست‌و‌یک، پوکر یا قام 
                بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه می‌زنم اینک 
                    کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه می‌زنم اینک تا مگر بیابم باز 
              عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه می‌زنم اینک تا که بشنوم شاید 
               داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهره‌ی نگارم را 
                در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زنده‌ام بر این امید تا شوم دو روزی باز
                                                                                         روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست 
                 میزبانی از فرزند در توان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب می‌دانست 
                 جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را 
               مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب می‌دانم بر من است بایسته 
             این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم 
             اینک اشک می‌بارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمین 
               باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی 
         قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)
راهی چوپانانی
۱) قلب یک اصطلاح  ادبی است در مورد واژه به معنی خواندن حروف واژه از آخر به اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر به اول ‍پس قلب «اصفهان چوپانان» می‌شود: «چوپانان اصفهان»