Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹

اخراجي‌هاي 2

خانه از پاي بست ويران است
خواجه دربند نقش ايوان است
بگذاريد از يك خاطره از نوروز گذشته در چوپانان به عنوان مقدمه شروع كنم:
صبح روز نوروز كه از خانه‌ي پدري (خانه شيخ) به قصد ديدار اقوام و تبريك نوروزي پا به بيرون گذاشتم به محض گشودن در حياط با صحنه‌ي زيبايي در ايوانك جلوي در ورودي روبرو شدم : يك علامت سؤال بزرگ روي سنگفرش ايوانك كه فرياد مي‌زد : من كيستم؟ و من خوب مي‌دانستم او كيست؟ او زائر محترم آقا امام هشتم(ع) بود كه روز گذشته از ضيافت‌خانه‌ي حضرت ناهار متبرك خورده بود و براي آن كه اين بركت را با همنوعان و نيازمندان ديگر تقسيم كند در معده و روده‌ي خود پنهان كرده بود و هزار كيلومتر زحمت حمل آن را كشيده بود و آن را به عنوان عيدي در پشت در خانه‌ي ما دور از چشم رهگذران در گرگ و ميش صبحگاهي گذاشته بود تا كسي نبيند نكند كارش حمل بر ريا شود اما با اين وجود آن را به شكل يك علامت سؤال بزرگ گذاشته بود كه چندان هم دور از ريا نبود چون من فهميدم او كيست؟ اهالي خانه دست به كار شدند كه آن بركت را بزدايند كه با مخالفت من رويرو شدند گفتم چه مي‌كنيد؟ اين دواي درد سوزاك و سفليس است از پشگل ماچه الاغ درمان‌تر است چرا آن را دور مي‌ريزيد بخشكانيد كه سوغات مشهد است ولي كو گوش شنوا ؟ آن را با بيل و خاك‌انداز به جوي آب ريختند و من خوشحال شدم كه نبايد اين بركت تنها نصيب ما باشد بگذار با آب جوي به دشت چوپانان برود و در تمام دشت پراكنده شود و تمام محصولات آن را از بركت سرشار سازد تا همگان از آن بهره ببرند در حقيقت روغن ريخته را وقف امام‌زاده كردم (يادتان باشد در مثل مناقشه نيست فردا اين را پيراهن عثمان نكنيد كه راهي به امام‌زاده توهين كرده و مرا تكفير كرده و مهدورالدم اعلام كنيد) بگذريم اهل خانه به خيال خودشان پاكسازي كردند و من كه براي اولين بار با چنين صحنه‌اي روبرو شده بودم (برادرم اين صحنه را بارها ديده بود و چون پنهاني بي آن كه گندش را دربياورد آن را سترده بود و به كسي هم نگفته بود) ولي من نديد بديد بدبيار تا به خيابان آمدم با رئيس شهر روبرو شدم چرا كه گذرش هر روز صبح در راه خانه تا مسجد از جلوي خانه‌ي ماست و لابد آن علامت سؤال زيبا را قبل از من ديده بود و او هم كه خوب مي‌دانست آن علامت سؤال زيبا كيست مثل برادرم بارها و بارها آن را ناديده گرفته بود و لابد حسرت هم خورده بود كه چرا اين بركت هميشه نصيب اين خانه مي‌شود نكند آنان كرامتي دارند كه ما از آن بي‌خبريم. بگذريم من گردن شكسته به رئيس شهر شكايت بردم  و او متأصلانه پاسخ داد چه مي‌شود كرد؟ زائران محترم براي اداي فريضه‌ي دوگانه هر روز صبح روستاي ما را مزين به بركات خود مي‌كنند (اثر انگشت بيست و يكم اين حضرات را بر خشت خشت كوچه‌هاي باقرسياه، شيخ، ميركريم، عبدالله و كوچه زاهدي مي‌توانيد مشاهده كنيد اثر انگشت‌هاي به جا مانده از ربع قرن آمد و شد زائران محترم آقا امام هشتم(ع) و نمازگزاران مسجد جامع چوپانان) و اين بركت تنها قسمت همسايگان خدايي است كه آنقدر سفارش همسايه را به پيامبرش مي‌كند كه پيامبر مي‌فرمايد : گمان كردم همسايه از همسايه ارث مي‌برد و آن حديث مشهور (الجار ثم‌الدار). باور كردني است همسايگان همان خدا اين قدر از دست و جاهاي ديگر مهمانان او در عذاب باشند باز هم بگذريم آقاي رئيس شهر فرمودند هيچ راهي ندارد من گردن شكسته كه هر جا هرچه مي‌گويم نمي‌دانم چرا بد تعبير مي‌شود گفتم در مسجد را بر روي اين محترمان در صبحگاهان ببنديد مثل هزاران مسجدي كه درش در صبحگاهان بسته است و ايشان بلافاصله بل گرفتند: چي! در مسجد را ببنديم؟!!! و مثل همه‌ي مسؤلان كشورمان كه اين شگرد را خوب از برند بهانه‌ي فرافكني يافت و در روستا به دوره افتاد و جار زد كه : پسر شيخ مي‌خواهد در مسجد را ببندد!!!!!! و وقتي مقاله‌ي تاريخچه‌ي امام‌زاده را نوشتم فرياد زد كه : بفرما بعد از بستن در مسجد حالا نوبت امام‌زاده است (حتماً جار او را همه شنيده‌ايد.باز هم يادآوري كنم كه در مثل مناقشه نيست حكايت آن زناكار است كه در مسجد زنا مي‌كرد ، مؤمني او را ديد آب دهان انداخت و گفت: تف برتو در خانه‌ي خدا زنا مي‌كني! ناگهان زناكار فرياد برآورد: وامسلمانيا كجاييد مسلمانان بياييد در خانه خدا آب دهان مي‌اندازند!) اين مقدمه‌ي بلند را كه احتمالاً از متن بيشتر است برمن مگيريد لازم بود حالا بياييد سر اصل مطلب:
قصد هيچ پاسخ‌گويي ندارم چرا كه كسي نوشته‌ي مرا نقد نكرده است كه پاسخ بگويم نوشته دوست بسيار عزيزم كه احترام زيادي برايش قائلم تنها عكس‌العملي بود در برابر يك واژه از توضيح ابتدايي نوشته‌ي من: واژة (نسنجيده) و بقيه نوشته همان طور كه برادرم فرمودند پاسخ كامنت ايشان بود تنها يك نفر در اين همه كامنت سنگ خودش را به سينه نزد و پاسخ مرا داد آن هم پاسخ نوشته را نداد تنها پاسخ سؤال مرا داد او پاسخ داد كه : تو روسپي‌تريني! و باز هم يك ركورد نصيب من شد. البته خودم مي‌دانستم، او خوب فهميده بود من چه مي‌گويم. چون روسپي‌گري من وحشتناك است . روسپي‌گري من كاري مي‌كند كارستان روسپي‌گري من تنها چند جوان ساده‌ي چوپاناني را فاسد نمي‌كند. روسپي‌گري من مي‌تواند جهان را فاسد كند حالا مرا به كجا تبعيد مي‌كنيد نه هر جا كه باشم خطرناكم دست و پايم را قلم كنيد بر قلم‌هايم افزوده‌ايد! حكم من روسپي تنها سنگسار است و بس! حالا ديگر كاري ندارد صنف آدم‌فروش دست به كار شويد! راهي آماده‌ي فروش است . يك شايعه درست كنيد ، فتوايش را از حجت‌الاسلام بگيريد ، اجرايش با مريدان!
صبح شبي كه آن اتفاق كذا در چوپانان افتاد من دربه‌در به دنبال عكسي از واقعه بودم و دست به دامان تمام دوستاني كه در دسترس بودند شدم از جمله آقاي مرتضوي و از خود ايشان شنيدم كه: نگذاشتيم احدي عكس بگيرد مگر اين كه قاچاقي كسي گرفته باشد!
خوب روي اين جمله دقت كنيد: آي هزاران نفري كه آن حركت زيباي اخلاقي ، اجتماعي، ديني، خداپسندانه، برخاسته از فرهيختگي و حاصل مشورت با بزرگان و آگاهان و پس از اتمام حجت با خاطي اطلاع ندارم چه اتمام حجتي با خاطي شده است ولي مطمئنم اتمام اخطار و تهديد شده است چون اتمام حجت يعني مدت‌ها برايش دليل بياورند و ارشادش كنند و او تمام آن دلالت‌ها و ارشادها رد كند! اتمام حجت نه اتمام اخطار!- را انجام داديد چرا نگذاشتيد از حركت زيباي فرهنگ‌آفرينتان عكس گرفته با كيفيتي بالا فيلم‌برداري شود از شبكه‌هاي استاني نه! سراسري نه ! جهاني پخش شود؟ تا ديگران هم از شما بياموزند، چرا مانع عكس‌برداري شديد؟ نكند خودتان هم مي‌دانستيد كه منكري انجام مي‌دهيد! اگر چنين است كه واي برمن!
 خوب اين پاسخ نقد همان يك واژه!
بيان درد آسان است هركس فرياد برآورد : آخ!!!!!!! ما مي‌فهميم درد دارد. شناخت بيماري كه انعكاس آن درد است و درمان آن، كار بسيار مشكلي است بيماري‌اي كه از آن صحبت مي‌كنم يك بيماري اجتماعي است، نه از آن نوع غده‌ي سرطاني كه دوست بسيار عزيزم در مقاله‌اش آن را جراحي كرد و دور انداخت و مشكل - خدا را شكر- حل شد. اين بيماري اجتماعي خاص چوپانان نيست كه ما اخراجي‌هاي دور از چوپانان آن را نشاسيم. چوپانان كه يك جزيره جدا از جهان و دور از دسترس نيست و زمان هم فاصله‌ها را از ميان برداشته پس مشكل چوپانان همان مشكلي كه من در اصفهان كه يك كلان‌شهر است با آن دست و پنجه‌ام تازه در مقياسي بسيار كوچك‌تر شما اگر گمان مي‌كنيد تنها چوپانان دچار اين بيماري است بسي در اشتباهيد اتفاقاً بيماري چوپانان به اندازه خودش كوچك‌تر از جاهاي ديگر است مقايسه امروز با گذشته هم كه هفته‌اي دوبار كاميون پست به چوپانان مي‌آمد اشتباهي بزرگتر! حال ببينيم اين بيماري چيست؟
با يك تذكر آغاز مي‌كنم اگر نوشته‌ي كوتاه قبلي را با عنوان دهكده پاك خوانده باشيد يادتان مي‌‌آيد كه من از يك بازار مكاره سخن گفتم كه بزرگترين سرمايه‌دارش خودم شناخته شدم اين بازار همه جا هست اما بهترين مكان براي احداث آن سر چهارراه است! بله، يك پاساژ سر چهارراه! خوب چه چهارراهي بهتر از چوپانان! چهارراهي در مركز ايران و تقاطعي كه شمال را به جنوب و شرق را به غرب وصل مي‌كند.دكان باز كردن در اين بازار بسيار پرسود است. آن روزها كه ذوق مي‌كرديم كه چوپانان چه موقعيت سوق‌الجيشي خوبي پيدا كرده است و بر سر چهار راه بزرگ ترانزيتي كشور قرار گرفته و از اين پس وفور نعمت است و فراواني و ثروت و آباداني يادمان رفت كه هركس كه خربزه مي‌خورد پاي لرزش هم مي‌نشيند! من چقدر ساده بودم كه گمان مي‌كردم آلودگي اين چهارراه همان جيش‌هاي موقعيت سوق‌الجيشي چوپانان است و مي‌خواستم با بستن مسجد آن را پاكسازي كنم البته برادرم مرحوم مصطفي شيخ - آن حلال مشكلات دهه‌ي 60 - بهتر از من مي‌انديشيد چون او هم بارها علامت سؤال بزرگ را ديده بود ولي آن روزها مسجد موال نداشت پس راه پاكسازي، ساختن موال است و ساختن موال وجود ملكي را مي‌طلبد، زود آن را يافت. پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود و يك كاهدان موروثي مورد اختلاف ورثه در كوچه مسجد بود خوب او هم مثل من روغن ريخته وقف امام‌زاده كرد و با اين كار دو مشكل را حل كرد هم موال براي مسجد ساخته شد و هم ملك مورد اختلاف از ميان رفت يعني صورت مسأله پاك شد اما باز هم مشكل حل نشد و من در شگفتم كه اين زائران محترم آقا چرا موال پاك و تميز و آبدار مسجد را رها مي‌‌كنند و در كوچه و خيابان جيش مي‌كنند آنان چگونه و با كدام تطهير به مسجد مي‌روند و قامت دوگانه مي‌بندند شايد اين هم از معجزات باشد! تا نوروز گذشته كه من آن علامت سؤال بزرگ را ديدم و صورت مسأله را در مسجد يافتم و خواستم آن را پاك كنم بي‌خبر از اين كه پاك كردن اين صورت مسأله يعني آب دهان انداختن در خانه‌ي خدا و خدا پدر آقاي رئيس را بيامرزد كه خيلي جدي نگرفت والا اين روسپي‌ترين هم به دنبال آن روسپي رفته بود حالا فهميدم كه آلودگيهاي حاصل از اين موقعيت سوق‌الجيشي چوپانان تنها جيش نيست (ببخشيد اين ادبيات پرزيدنتي را از زماني كه ممه را لولو برد آموخته‌ام!) آلودگي اين چهارراه خيلي فراتر از اين‌هاست كه همه مي‌دانيم و اشاره به يك يك آن‌ها اطناب ممل است خلاصه، فحشا و مواد مخدر شايع‌ترين و آشكارترين آن‌هاست و اين بيماري يك اپيدمي جهاني است كه تنها به چوپانان و ايران محدود نمي‌شود بلكه جهان‌گستر است. اين زباله‌هاي آشكار دست كم ديده مي‌شوند و مي‌توان از آن‌ها پرهيز كرد ، با زباله‌هاي اتمي كه تشعشعات آن‌ها در آسمانمان  پراكنده است و به ديش‌هايمان نفوذ مي‌كند و تا اعماق روحمان مي‌خزد چه مي‌كنيم؟ بپذيريم كه درد ما جدا از درد ديگر جاها نيست و ما اخراجي‌ها هم همان قدر مي‌شناسيمش كه شما ، ما بسي بيش از شما در هجوم اين آفات هستيم بپذيريم كه اين سوغات تمدن است. سر چهارراه زيستن يعني ديدن هر روزه‌ي ظواهر اين بيماري اجتماعي، و طبيعي است كه آن كه دردآشناتر آزرده‌تر از اين ديدن‌ها. احساس مسؤليتي كه كرده‌ايد متعاليست ! چه كسي آن را زير سؤال برده است؟ هر كس برده است خودش علامت سؤال است. آنچه در زدودن آلودگي كرده‌ايد زير سؤال است چون نيجه نخواهد داد دستكاري اين به قول خودتان غده‌ي سرطاني سلول‌هاي سرطاني در تمام جسم مي‌پراكند گرچه اين تمثيل غده سرطاني را قبول ندارم و اين بيماري را از نوع سرطان نمي‌دانم چون سرطان واگير ندارد اگر تمثيلي مناسب آن باشد ايدز است كه خود بيمار هم گاهي نمي‌داند كه ناقل بيماريست و اما درمان:
جناب آقاي مرتضوي شما را مخاطب قرار مي‌دهم كه مثل خودم از ترين‌ها هستي: تو دلسوزتريني و من روسپي‌ترين، بله تو را مخاطب قرار مي‌دهم اما مخاطب من عام است.
شما چهار راه داريد مثل همان چهارراهي كه در آن هستيد:
1-    اگر گمان مي‌كنيد ما در آرمانشهري پاك و بهشتي زندگي مي‌كنيم به ما اخراجي‌ها بپيونديد اما يادآور شوم كه با شدت بيشتر اين بيماري روبرو خواهيد شد.
2-    شما هم مثل خيلي‌ها از اين بازار زباله استفاده كنيد ببينيد كدام نوع آن بهتر و پرسودتر است ماشين بازيافتي مناسب بخريد و آن زباله‌ها را به كود كنستانتره تبديل كنيد و به كشاورزان چوپانان و مزارع اطراف بفروشيد.
3-    در كنار زباله‌ها خود و خانواده‌ي خود و در نتيجه جامعه كوچك خود را واكسينه كنيد تا آسيبي به شما نرسد كه البته اين واكسيناسيون همان كار فرهنگي كه فرموديد بازدهي طولاني دارد و نسل‌ها پشتكار مي‌خواهد. البته مي‌پذيرم ولي باور كنيد اين كار فرهنگي و فرهنگ‌سازي كه شما تلفني آن را شعار ناميديد كاملاً عملي است به شرط آن كه بدانيم از كجا شروع كنيم؟ من مي‌دانم بايد از خودمان شروع كنيم از نفس خويش، بعد به فرزندان و خانواده و بعد به همسايگان و فاميل تا انتشار آن به جامعه زيرا جامعه جمع من‌هاست جامعه را نمي‌توان اصلاح كرد تا من‌ها درست شوند، من‌ها را اصلاح كنيد تا جامعه درست شود البته اين كار طاقت‌فرسا و طولاني است ولي الان هم دير است
4-    زباله‌ها را دفن كنيد كه من در تصور خود آن را انجام دادم و عكسش را هم به شما نشان دادم.
ختم كلام سخني چند با سروران دنياي مجازي كه اين روزها به جان هم افتاديد دلسوزي همه‌تان را مي‌ستايم و بايد بگويم كه نه از ستايش بعضي از شما به خود باليدم و غره شدم و نه از توهين‌ها و ناسزاها و تهديدهاتان دل‌آزرده و هراسان كه بر اين عقيده‌ام كه: يا مكن با فيلبانان مشوره / يا بنا كن خانه‌اي فيل توش بره.
ابتدا آن كامنت شوفر شاهرودي كه اغلب به آن مثل يك وحي منزل استناد كرديد، شك دارم هم در شوفر بودنش و هم در شاهرودي بودنش بهتر است او را «كامنت‌باز چوپاناني» بنامم او يا هر فاسق ديگري كه مي‌گويد: در چوپانان در هر خانه‌اي را بزني درست زده‌اي، فسق خويش و ذهنيت كثيف خود را آشكار مي‌كند . من در شگفتم از آنان كه ايستاده‌اند و شنوندگان اين جمله بوده‌اند. چرا اجازه داديد چنين تهمتي عمومي به شما بزنند. كسي مي‌تواند چنين ادعايي كند كه در همه‌ي خانه‌ها زده باشد مي‌دانيد اين حكم باطل از يك قياس استقرايي باطل منتج است يكي دو خانه مصداق آن است بعد با تعميم آن حكم صادر مي‌كنند درست مثل اين كه مي‌گويند: اصفهاني‌ها خسيسند و من دست ودل بازتر از اصفهاني گاهي نديده‌ام چرا به اين احكام باطل حساس مي‌شويد من همين جمله را در سال 1352 از زبان يك فاسق در چوپانان شنيدم كه خانه‌ي خودش هم يكي از خانه‌هاي چوپانان بود البته من 22 ساله هم آن روز همان عكس‌العملي را داشتم كه شما امروز داريد و به شما حق مي‌دهم ولي امروز مي‌دانم كه اين حكم باطل باطل است تعصب يعني برخورد عصبي با مسايل. ببخشيد اگر قيافه‌ي معلم اخلاق به خود گرفتم! از نصيحت گريزانم، با رفتار بايد آموزش داد.
يكي ديگر از كامنت‌بازان چوپاناني كه ذهنش هم به نظر مي‌رسد از نور معنويت و عرفان درخشان است ذهن مرا زير همان علامت سؤال برده و ناپاك خوانده‌است و يكي دو مورد ديگر هم كه عدم شناخت من از آبرو و ناموس كه اشاره‌اي كوتاه در مقاله‌ي آقاي مرتضوي هم به آن بود:
ناموس من چوپاناني و جندقي و بيابانكي و اناركي و حتي ايراني نيست. ناموس من جهاني است . ناموس من كرامت انسان است و در آن جنسيت مطرح نيست، مرد و زن نمي‌شناسد، انسان انسان  است و انسان روسپي هم مرد و زن ندارد و كرامت انسان در نگاه من بسيار والاست و هيچ انسان ديگري حق ندارد در باره‌ي آن به قضاوت بنشيند تا چه رسد به اين كه آن را ترور كند ما حق نداريم در رفتار ديگران قضاوت كنيم شما چه مي‌دانيد رفتار من ناشي از كدام انگيزه‌ي ژنتيك دروني و يا انگيزه‌هاي سياسي، اجتماعي، تاريخي، جغرافيايي، اقتصادي، مذهبي بيروني من است كه به خود اجازه مي‌دهيد آن را ناپاك بناميد پاكي و ناپاكي در ذهن من نسبي است آن آرمانشهر پاك كه در ذهن منور از نور معنويت شماست كه ذهن من بويي از آن نبرده است از نگاه من وجود خارجي ندارد كه هيچ حتي تصور آن در ذهن من نمي‌آيد چرا كه انسان را مي‌شناسم كه چگونه موجوديست و اگر چنين شهري باشد انسان در آن نيست اين جاست كه جا دارد دوباره اشاره كنم مخالفت خود را با آن حركت كذا! ببينيد ما به خود اجازه مي‌دهيم گناهاني را كه در ذهن ديگران مي‌گذرد حد بزنيم اينجاست كه دليل مخالفت من آشكار مي‌شود مخالفت من حمايت از فحشا نيست حمايت از قانون است بدترين قانون از بي‌قانوني بهتر است اگر ماده‌هاي قانون به كنار بروند و جاي آن‌ها را نرهاي سركار استوار بگيرند سنگ روي سنگ بند نمي‌شود من از روزي مي‌ترسم كه يكي از همين كامنت‌بازان چوپاناني، راهي هميشه در راه را تكفير كند و به آن شايعه دامن بزند و بعد از حجت‌الاسلام پسرخاله فتوي بگيرد كه مهدورالدمم و با انگيزه‌هاي شخصي و با خصومت‌هاي بي‌دليل و بي‌منطق و با نر سركار استوار نگذارد اين راهي هميشه در راه به پايان راه برسد
محمد مستقيمي (راهي) دي ماه 1389