Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

‏نمایش پست‌ها با برچسب شعر، شعار. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شعر، شعار. نمایش همه پست‌ها

پنجشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۴

زبان اجنّه

امروز جمعه آبجی آخر شب با حال‌گیری اون شوهر الدنگش رفته بود یعنی بعد از دو ماه آوارگی تو خونه‌ی پسر و دخترش تو تهرون که هرگز با این موندن کنار نمی‌تونه بیاد هفت هشت ده روزی بود که همراه بچه‌های ما از تهرون اومد خونه‌ی ما و دلش نمی‌خواست برگرده تهرون می‌خواست به هر قیمتی شده برگرده خونه‌ی خودش حتی اگر دوباره با کج‌خلقی‌های اون الدنگ روبرو بشه و حتی دوباره دست روش بلند کنه -راستی راستی زن تو جامعه‌ی ما موجود عجیبیه تمام وجودش ایثار و از خود گذشتگیه تازه وقتی در مقابل خیانت شوهرش تنها یک اعتراض لفظی می‌کنه زیر مشت و لگد له و لورده می‌شه و یک چیزی هم بده‌کار می‌شه حالا اگه زن دستش توی جیب خودش نباشه و محتاج یک لقمه زهرماری توی خونه‌ی این هیولا باشه که دیگه وای به حالش! چه ظلم‌هایی که بهش روا می‌دارند و جرأت نمی‌کنه جیک بزنه.
 -آره حال من امروز این جوری به قول اصفهانیا چاچپی بود گفتم بزنم بیرون و پناه ببرم به دوشتان که نشد و ناچار رفتم خونه‌ی اون یکی آبجی که یه جور دیگه درب و داغون این جامعه‌ی اسلامیه که از نظر سردم‌دارانش،  زن همین که زنده به گور نمی‌شه باید تموم عمرش بشینه و شکر کنه که پیغمبری در جاهلیت مبعوث شده و اونو از زنده به گوری نجات داده! تازه این همشیره‌ی ناتنی من از گل‌های سر سبد جامعه‌ی نسوان جمهوری اسلامیه چون مادر شهیده و همه از ما بهتران خاک پایش هم نمی‌شند حالا اگه فرصت بشه در دلش بشینی می‌بینی که باز هم همون آبجی که دست کم بچه‌اش فدای امیال یه مشت اراذل دین فروش نشده جماعتی که اعوذ بالشیطان رجیم من الله این جماعت. آقا رضا پسر سومش اون جا بود چند سطری شعار سبزی نوشته بود که ایهاالناس بیایید نام فلان میدان را میرحسین بذاریم و بهمان خیابان را ندا صدا بزنیم و از دایی جان شاعرش انتظار داشت این قزعبلات را به شعری دندان شکن تبدیل کند تا در فیس‌بوک بگذارد یا با آن یک انقلاب پیامکی ایجاد کند و اعتقاد هم داشت که تزش رژیم را ساقط می‌کند هرچه زور زدم دیدم این اسامی و این عبارات در هیچ بحر عروض فارسی و عربی نمی‌گنجد. ناچار به ضعف خویش اعتراف کردم و یک قصیده‌ی خیلی داغ‌تر و انقلاب‌کن‌تر از شعارهای نخ‌نمایش که در چنته آماده داشتم به او دادم و گفتم: ما با این قصاید غرّا نتوانستیم هیچ غلطی بکنیم اون وقت شما با این... که ناگهان از کوره در رفت و گفت معلومه که شما روشنفکرهای تی تیش مامانی برج عاج‌نشین با این چرندیاتی که جن هم نمی‌فهمه نمی‌تونید هیچ غلطی بکنید و حالا هم که ما راهش را پیدا کرده‌ایم؛ طاقچه بالا می‌ذارید و چه و چه... گفتم باشه دایی جان من که شاعری نوسرایم و ناتوان از موزون کردن این عبارات اما رفقایی دارم که انوری پیش پایشان لنگ می‌اندازد و قافیه‌بندانی زبردستند به آنان می‌دهم تا موزونش کنند چنان که طنین هجاهای بلندش لرزه در کاخ ستمگران و لغوه در دست و پایشان و رعشه در جانشان بیندازند و با این وعده از شرّش خلاص شدم.
محمد مستقیمی، راهی