Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱

امام‌زاده چوپانان (1)

 
روز عاشورا و مراسم سینه‌زنی و زنجیر زنی که پس از مجلس روضه‌خوانی صبح عاشورا دو دسته‌ی سینه‌زنی و زنجیرزنی ابتدا از مسجد حرکت کرده به مزار می‌رفتند و پس از آن از خیابان بالا رفته در جلوی مدرسه‌ی ستوده از شربت آبلیمویی که کدخدا آمحمد استادعلی (صادق‌محمدی) هر ساله نذر داشت می‌نوشیدند و بعد به امام‌زاده که آن روزها (دهه‌ی 50) با فاصله از ساختمان‌های بالای آبادی بود می‌رفتند و مراسم در امام‌زاده به پایان می‌رسید و این عکس آن مراسم است و همین جا جا دارد که تاریخچه‌ای از امام زاده‌ی چوپانان بنویسم تا بچه‌های امروز چوپانان و آیندگان خوب بدانند که تولد این امام‌زاده چه داستانی دارد:
چوپانان دقیقاً همزاد پدرم شیخ شل است چون من بارها از زبان او شنیدم که آب چوپانان همان روزی که من متولد شدم رو آمد و پدرم حاج‌محمدعلی (بانی اصلی و اولیه چوپانان) در آن روز دو جشن گرفت . - زادروز پدرم شیخ دقیقاً مطابق با شناسنامه‌اش که باز هم شنیدم که اولین شناسنامه‌ایست که در چوپانان صادره شده و شماره آن هم (یک) است و تاریخ تولدش هم از صفحه‌ی پایانی قرآن خانوادگی به شناسنامه منتقل شده و در صحت آن تردیدی نیست-.بنابر این چوپانان در تاریخ (دوازدهم قوس سال یک هزار و دویست و هفتاد و هفت) 12/9/1277 متولد شده است که تا 1389 می‌شود به عبارتی 112 سال و چوپانان 112 سال دارد. حال ممکن است این پرسش برای همه پیش بیاید که چوپانان 112 ساله چگونه مزار امام‌زاده‌ای را در خود دارد و این پرسش بارها به ذهن من خطور کرده بود مخصوصا در سن نوجوانی که انسان می‌خواهد هر چه را در اطراف خود می‌بیند  بشناسد و به هر چیزی با تردید می‌نگرد و من هم خود این پرسش را از پدرم و از چند تن دیگر از معمرین چوپانان پرسیده‌ام و از همه یک پاسخ شنیده‌ام و ابتدا وقتی از پدرم پرسیدم پوزخندی زد و گفت:
امام‌زاده‌ی چوپانان داستانی دارد شنیدنی که من خود (شیخ شل) شاهد آن بودم -یعنی این اتفاق در کودکی پدرم هم نبوده بلکه اتفاق در میانسالی او بوده - یک استاد مقنی بود که خانه و خانواده‌اش در چوپانان بودند و او هر زوز سحرگاهان از چوپانان به سمت کوچه (مزرعه‌های همت‌آباد و نصرت‌آباد) در شمال چوپانان می‌رفت برای کار مقنی‌گری و شب هنگام به خانه بازمی‌گشت و حدود ساعت‌های 9 تا 10 شب از گردنه بالای امام‌زاده سرازیر می‌شد صخره‌ی نسبتآ بزرگی در پایین کوه امام‌زاده درست روبروی کال امام‌زاده از کوه به پایین علطیده بود (این صخره را همه‌ی اشخاصی که در سن من یا حتی جوان‌ترند دیده و به خاطر دارند که در سمت چپ جلوی امام‌زاده بود) استاد مقنی وقتی به این صخره می‌رسید بنا بر خستگی کار روزانه و گذر چند کیلومتر از میان ریگزاران با دیدن چراغ‌های چوپانان به آرامشی می‌رسید و هوس می‌کرد خستگی درکند به صخره تکیه می‌زد و کیسه چپقش را از جیب درآورده و چپقی چاق می‌کرد و در تاریکی شب پک‌های حسابی بر آن می‌زد و دود غلیظ چپق را به درون ریه‌ها قورت می‌داد تا نیکوتین آن را ذره‌ای هم هدر ندهد و هرکس با چپق آشنا باشد می‌داند که وقتی به آن پک می‌زنند آتش آن فروزان می‌شود و در تاریکی شب کویر نوری زیبا تولید می‌کند و این نور تقریباً هرشب توسط چوپانانی‌ها که پس از خستگی کار روزانه و خوردن شام به بام‌ها رفته‌اند و در خنکای شب کویر در حالی که در تشک‌های خود دراز کشیده‌اند، دیده می‌شود  ابتدا متعجب می‌شوند که آن چیست و کم کم به صرافت می‌افتند که این نور معجزه‌ایست از این صخره‌ی خوابیده بر دامنه‌ی این کوه. شایعات و گفت وشنید درباره این نور بالا می‌گیرد و ذهنیت‌ها و تخیل‌ها به کار می‌افتند و پیداست اولین چیزی  که سیاهی و تاریکی جهل انسان را می‌پوشاند ساخت و ساز خیال است و پیداست نوری در تاریکی تخیل را به کدام سو می‌برد . این شایعات دامن می‌گیرد و به باورهایی چون معجزه و امثالهم می رسد و البته این باور در ذهن استاد بنایی به نام استاد محمدحسین نظریان بیشتر شکل می‌گیرد و دست به کار ساختمان اتاقکی کوچک با سقف گنبدی می‌شود و شایعات گسترده‌تر که استاد محمدحسین خواب‌نما شده و در خواب قدیسی به او گفته است که چنین بنایی بساز و در پایان کار هم دستمزد خود را از زیر همان صخره‌ی کذایی بردار به هر حال بنا را به پایان می‌رساند و همه می‌دانند که کسی توان جابجایی آن صخره را نداشته که چیزی از زیر آن بردارد و البته خود استاد محمدحسین - خدایش بیامرزاد - هم چنین ادعایی نداشت او ساختمان را بنا کرد بی هیچ چشم‌داشتی و بی هیچ هدفی دنیایی ، حالا در باورش چه گذشته بود خدا می‌داند البته هر از چند گاهی دستی هم به سر و گوش این بنای کوچک می‌کشید و تا زنده بود از گاهگل کردن آن و مواظبت آن غافل نشد .شایان ذکر است که این اتاقک تنها یک اتاق نبود بلکه در میانه‌ی آن ستونی قبر مانند بود که حوضچه‌ای هم داشت که در میان آن شمع و فانوسی روشن می‌کردند بیشتر به یک آخور شبیه بود تا قبر البته به یاد من زیارت‌کنندگان دیواره‌ی آن را می‌بوسیدند. سال‌ها امام‌زاده‌ی چوپانان به همین شکل بود و امام‌زاده نامیده می‌شد و زایر هم داشت اما نامی نداشت و حتی استاد محمدحسین قبل از فوت این اتاق را دوبله کرد ولی هرگز به فکر اقامت در آن نیفتاد و متولی‌گری آن را به مخیله‌ی خود راه نداد ناگفته نماند که این اتاقک سال‌ها پناهگاه و خوابگاه مردی از دنیا بریده به نام محمد حسین‌خان بود که به نظر بچه‌ها دیوانه بود و گهگاهی کودکان ده برای تفریح و سرگرمی به سراغ او می‌رفتند که روزها را در کال امام‌زاده و شب‌ها را در خود امام‌زاده می‌گذراند و از نذر و نیاز بعضی که قرضی نان و پرسی غذا برایش می‌آوردند ارتزاق می‌کرد و اغلب اوقات از دست بچه‌ها به امان می‌آمد چون او را (تنبکو) می‌نامیدند و به او سنگ می‌زدند و او هم وقتی از کوره درمی‌رفت چند گامی در پی آنان می‌دوید تا آنان را بترساند و بچه‌ها هم می‌گریختند بگذریم برگردیم به  داستان امام‌زاده به هر حال آمد و آمد تا حسین سلطانی بازنشسته  شد و بیشتر وقت خود را پس از بازنشستگی در امام‌زاده می‌گذراند او کم کم به صرافت افتاد که بهتر است سر و سامانی به آن بدهد و دست به کار شد و صندوق نذوراتی به دیوار آویخت و داستان‌هایی که من بارها از زبان خودش شنیدم از کرامات این امام‌زاده‌ی بی‌نام و نشان از خود درآورد و البته از نذوراتی که مقبول افتاده بود هم سخن می‌گفت و صاحب نذر را شاهد می‌آورد که البته حقیقت داشت چون رسیدن به آرزوی نهفته در نذر 50 در صد و احتمال برآورده شدن کم نیست خوب برای من و امثال من رفتار آقای حسین سلطانی که فردی مذهبی با اعتقادات و باورهای خود بود پذیرفتنی بود  گرچه گهگاهی با او به بحث پرداخته بودم که این جا کسی دفن نشده و چه و چه اما آب در هاون کوبیدن بود تا آن که روزی از روزها که سری به آقای سلطانی زدم دیدم که قابی بر دیوار امام‌زاده زده که در آن شجره‌نامه امام‌زاده تا امام موسی‌کاظم (ع) مشخص شده است و وقتی با اعتراض من روبرو شد گفت دیدی تو اشتباه می‌کردی من به قم رفتم و شجره‌نامه‌ی آقا را یافته و با تایید علما و مراجع تقلید نوشته‌ام و آورده‌ام و این است  که می‌بینی و از آن روز امام‌زاده‌ی چوپانان شد امام‌زاده سیدجلال‌الدین با همه‌ی کرامات و معجزه‌هایش که گاهی از زبان امروزی‌ها می‌شنویم و کامیون‌داران چوپانان که آماری قابل توجه هم دارند بر پیشانی یا بر لاستیک گلگیرهای کامیون‌هاشان نگاشتند که :یا امام‌زاده سیدجلال‌الدین! و نذر و نذورات آقا بالا گرفت و هر روز از روز پیش صندوقش پر پول تر شد و استطاعت گسترش خانه پیدا کرد و خیرینی هم پیدا شدند و آن اتاقک کوچک بزرگ و بزرگ تر شد و عنوان آستان را هم پذیرفت و امروز مسافران طریق‌الرضا ساعاتی را بر آستانه‌ی آقا می‌آسایند و لابد نذوراتی هم به صندوق می‌اندازند و اخیراً ساختمان زایرسرای آن هم که هتلی کوچک است به بهره‌برداری می‌رسد.
20/7/1389

هیچ نظری موجود نیست: