موريانه
بردار از راهِ يقين چاهِ گمانها را
كاين راهزن گمراه خواهد كاروانها را
تا دورهايِ نور با سر ميتوان رفتن
گر برندارند از كنارِ ره نشانها را
انديشه را از لولوي لغزش نترسانيد
خواهد جويد اين موريانه نردبانها را
شيرين و شور و تلخ را فرياد بايد كرد
تنها چشيدن نيست در فطرت زبانها را
پرها بسوزد در هوايِ لانهيِ سيمرغ
گر تيره داريد از كلاغان آسمانها را
زين ابر و اين رگبار سقفِ خانه خواهد ريخت
گر بسته ميخواهيد چشمِ ناودانها را
سكان، اگر! لنگر، مگر! ساحل كجا؟ انگار!
بايد برافرازي دروغين بادبانها را
آن قهرمان تا قلههايم ميتواند برد
كز دستِ من تا قله بندد ريسمانها را
هرگز بهارِ باغ را باور نخواهم كرد
تا خاك نگشايد به روييدن دهانها را
م - راهي