Welcome
راهیانه، همان راهی در رایانه است
پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۰
دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰
حسینیهی ۷۲ تن راننده
حسينيه هفتاد و دو تن راننده
سالها پيش زماني كه ساختمان حسينه ساخته شد آقاي حاجآقا پيرمحمدي كه ظاهراً دست اندر كار ساختمان بود و تمام درگيريهاي زمين و زمان حسينه را پشت سر گذاشته بود به من فرمان داد كه براي سردر حسينيه شعري بگويم كه ماده تاريخ بناي حسينه باشد و من هم خوشحال از اين كه سهمي در اين پاداش آخرت دارم دست به كار شدم و اين چند بيت را سرودم تا بر سردر حسينه روي كاشي زيبايي حك شود. شعري بيانگر نام آن و نام بانيان آن و تاريخ احداث آن باشد و چقدر كوشيدم كه ماده تاريخ زيبايي باشد كه به حساب ابجد گوياي تاريخ احداث آن باشد و چنين از آب درآمد:
سه محرم چو گذشت از سدهي پانزدهم
گشت برپا همه با همت چوپاناني
اين حسينيه كه تا روز جزا باد درود
از عزادار حسينش به روان باني
خواست راهي به تمناي سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولي پنهاني
«مهدي» از جمع كه غايب بود تاريخ بنا
شد «حسينيه هفتاد و دو تن قرباني»
كه تاريخ آن در مصراع آخر منهاي «مهدي» شد ۱۴۰۳ هجري قمري ميشود.
ابيات را به ايشان دادم و سالها گذشت و ايشان با آنكه در كاشيكاري اماكن متبركه استادند نميدانم چرا در اين كاشيكاري كوتاهي كردند و يا هنوز وقت آن نرسيده و يا از ابيات ماده تاريخ خوششان نيامد به هر حال ابيات همچنان در گوشهي دفتر من خاك ميخورد به اميد جاودانگي بر سردر حسينه و من هم فراموش كرده بودم تا نوروز امسال كه بروبچههاي با همت چوپانان نمايشگاه عكسي ترتيب داده بودند اطلاعيههاي آن كه دربردارندهي زمان و مكان نمايشگاه بود به گونههاي مختلف پراكنده شد و همه مطلع شدند كه در ايام عيد نمايشگاه عكسي در حسينيه چوپانان به مدت سه روز برقرار است تا دو روز مانده به افتتاح نمايشگاه بچهها هراسان آمدند و دست به دامان من از همه جا بيخبر كه آقاي متولي حسينه اجازه نميدهند كه نمايشگاه را در حسينيه برگزار كنيم و بهتر است شما از ايشان بخواهيد كه ما اطمينان داريم روي شما را زمين نمياندازند و من سادهي باز از همه جا بيخبر بادي به غبغب انداختم و خوشحال از اين كه هستند كساني كه براي ما تره خرد كنند اجابت كرده به ايشان كه در يزد تشريف داشتند تلفن زدم در حالي كه من و همهي دوستان اطمينان داشتم مشكلي ديگر در راه نيست و ايشان نه تنها روي ما زمين نينداخته بلكه از اين كار فرهنگي بزرگ كه جايش بيني و بينالله در حسينيه بود استقبال هم ميكنند اما خدا روز بد ندهد نميگويم جايتان خالي كه بهتر كه نبوديد ايشان چنان آب سردي روي دست ما كه چه عرض كنم روي سر ما ريختند كه هنوز كه هنوز است ميلرزيم ايشان نه تنها نپذيرفتند كه بهانههاي بني اسراييلي آوردند كه در همايش چه كردند و چه شد و تازه اين حسينه با پول رانندگان ساخته شده و تنها براي عزاي امام حسين (ع) است نه كار ديگر...
ناگهان من در حالي كه وارفته بودم متوجه همه چيز شدم كه چه غافل بودم كه گمان ميكردم اين ساختمان عظيم براي كارهاي فرهنگي و عامالمنفعه است و نميدانستم كه با پول رانندگان زحمتكش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما كه صناري در آن خرج نكردهايم نيامده كه بخواهيم از آن براي كارهاي فرهنگي همگاني استفاده كنيم و از همه مهمتر دوزاري كج من افتاد كه آن كاشي كذايي چرا هرگز نصب نشد چرا كه در آن شعر باني حسنينه را چوپاناني خوانده بودم و اين بدان معنا بود كه از همت چوپانانيها ساخته شده غافل از آن كه تنها با همت رانندگان ساخته شده و من خوشخيال علاوه بر آن در شعر آن را حسينيه هفتاد و دو تن قرباني ناميده بودم كه گمان ميكردم چنين است نگو كه بايد نام آن را حسينيه هفتاد و دو تن راننده ميناميدم گرچه اگر راننده در شعر جايگزين قرباني شود وزن شعر سالم ميماند اما قافيه را باختهايم تازه حساب ابجدمان هم ديگر درست از آب در نميآيد و من نميدانم چند ميشود خودتان حساب كنيد خلاصه تازه فهميدم كه هم قافيه را باختهام هم حساب كار دستم نيست.
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي!
قلب «اصفهان چوپانان»
قلب اصفهان چوپانان
پر ستاره در شبها آسمان چوپانان
روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان
صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب
در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
عصر و نمنم باران آفتاب رنگافشان
خیمه میزد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیدهی هر روز تا غروب سرخ دشت
پاس سبز را میداشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آبپاشی پنهان
بازی پسرها با دختران چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام
خستگان پدرها با مادران چوپانان
سایهی درختان را پا در آب جو بنشین
دل رها کن از غم در سایهبان چوپانان
هان کجاست بازیها الّه و تیوبالا
خطکشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیستویک، پوکر یا قام
بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه میزنم اینک
کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا مگر بیابم باز
عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا که بشنوم شاید
داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهرهی نگارم را
در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زندهام بر این امید تا شوم دو روزی باز
روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست
میزبانی از فرزند در توان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب میدانست
جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را
مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب میدانم بر من است بایسته
این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم
اینک اشک میبارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمین
باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی
قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)
راهی چوپانانی
۱) قلب یک اصطلاح ادبی است در مورد واژه به معنی خواندن حروف واژه از آخر به اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر به اول پس قلب «اصفهان چوپانان» میشود: «چوپانان اصفهان»
سهشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۰
نگاهی به شعر استاد محمّد مستقیمی (راهی)
نقد شعر معاصر
نقد و تحلیل شعر شاعران جوان و معاصر
نگاهی به شعر استاد محمّد مستقیمی (راهی)
سلام
دوستان و همراهان عزیز
استادی ارزشمند، نویسنده و منتقدی دانا در این سایت قلم می زنند که موجب خرسندی است. امیدوارم این عزیز با راهنمایی ها و نقد های هنرمندانه، یاری رسان ما باشند.
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰
بشكن بشكن چوپانان
در چوپانان انارک نایین اصفهان ایران در مراسم عروسی به شگون راندن شکست از زندگی عروس و داماد کاسهای چینی یا سرامیکی و یا بلوری را با این آداب و رقص و آواز میشکنند.
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفهای هستند که نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده میشوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمی
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفهای هستند که نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده میشوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمی
یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹
نقد کتاب «ای ناروسینه»
(اين نوشته متن يك سخنراني است اگر كاستيهايي در نگارش آن ديده ميشود خواهيد بخشيد)
اي نارسينه
شاهنامهاي در جغرافياي يك گويش
نقدي بر كتاب «اي نارسينه» سرودهي محمّدعلي ابراهيمي اناركي
«محمّد مستقيمي(راهي)»
از آنجا كه اينجانب با دوستان و شاعران بسياري در سراسر كشور آشنا هستم كه در شعر به گويش محلّي دستي دارند و قلم ميزنند بهجرأت ميتوانم ادّعا كنم كه هيچ كدام برخوردشان با اين نوع شعر رسالتي در پي ندارد و معمولاً تفنّني بيش نيست و من هميشه از اين برخورد آزرده بودم تا اين كه با كتاب «اي نارسينه» سرودهي شاعر توانا و دلسوختهي كوير، «كوير اناركي» روبرو شدم و آنچه را كه در اين مقوله آرزو داشتم در آن ديدم و بر آن شدم كه با معرّفي آن به ديگر دوستان شاعر يك سرمشق خوب را بشناسانم، باشد كه با ظهور چنين آثاري در ادبيات گويشهاي ديگر زبان فارسي، از دغدغه و نگراني دلسوختگان بكاهم.
كتاب «اي نارسينه» از آنجا كه با آگاهي و شناخت كامل سروده شده در رسالت زنده نگاه داشتن گويش موفّق است و به جهت اين كه دقيقاً مانند فردوسي عمل كردهاست يقيناً مانند شاهنامه توفيقش قطعي است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزينش قالب نيز آگاهانه است و همين شباهتها مرا بر آن داشت كه كتاب «اي نارسينه» را «شاهنامهاي در جغرافياي يك گويش» بنامم و امّا ويژگيهاي اين اثر:
- رسالت شاعر: حفظ يكي از گويشهاي مركزي ايران است كه در حال نابودي است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاريخ محلّي، جغرافياي سياسي اجتماعي و طبيعي، اين دورن مايه همان قدر متناسب است كه انتخاب حماسه و اسطوره در شاهنامه و او به نحو احسن از عهدهي اين رسالت برآمده است.
- انتخاب قالي مناسب: قالب، مثنوي است با وزني كوتاه متناسب با محتوا، با آهنگي دلنشين و هماهنگ با گويش كه به نظر ميرسد از زبان عامّه اقتباس شده است و شايد گرفته شده از مثلهاي رايج در زبان همراه با يك ابتكار در قالب، ترجيعبندي با فرم مثنوي، هجده بند با بندبرگردان:
صَيْ بار اگر گُ پام ايلخشَ وَخْتي مِنيَ خُيُشْ مِبَخْشَ
كتاب، ساختاري نقالي دارد اگرچه نقالي نميشود، بلكه منولوگي است از زبان يك پيرزن كه حديث نفس است، هر بند با فضايي و موضوعي متفاوت آغاز ميشود و بنا به ضرورت از همه چيز سخن ميگويد و در نهايت به راز ونياز و مناجات در همان فضا ختم شده و با بيت برگردان زيبايش به پايان ميرسد. اين قالب با مطالعه و دقّت كافي انتخاب شده كه در رسيدن به اهداف چند بعدي، شاعر را حمايت كرده است.
- ساختار و درونمايه: همان طور كه اشاره شد، كتاب ظاهراً ساختار روايي ندارد ولي به نوعي روايت است به سبك نقّالي، حديث نفس كه به مناجات ميانجامد و بهانهاي مناسب براي بيان اهداف، هجده بند يا هجده فصل با عناوين مختلغ و اهداف گونهگون:
1-3- ويري خيدا(ياد خدا): جغرافياي محلّي، دايرهالمعارف محلّي، كوهها، تپهها، مزارع، چشمهها و هر آنچه كه نامي دارد و اين شروع زيبايي است.
2-3-
اي سيرُكي خاشي تِنْديرُسّي داع كِر گُ مو از زيمي وِرُسّي
بي مِنّت و مُزُّ و تاوُ پيچي هِر جور تِشي پَخُ تِپيچي
احياي سنّت سيرُكپزي، سمنو و گندمبرشته با تمام جزئيّات و بهانهاي بسيار زيبا در يكي از گريزها براي بيان ويژگيهاي يك كدبانو:
خُب اُسْمِ اَبي هيمِچّي سازُ غير از اَتَشُش گُ چون نييازُ
يَك اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس تا دِر پايي مو هَنيگَ دِربَس...(ص36)
3-3- نوروز: باز احياي يك آيين با تمام ويژگيهايش و تمام آدابي كه ميرود فراموش شود.
4-3- بُز كاسه (بز شيرده): آموزههاي كامل پرواربندي و گلهداري از شير دوشيدن تا آخرين مرحلهي تهيّهي همهي فرآوردههاي لبني با تكيه بر خودكفايي، همراه با تأسّف بر نابودي دام كه همه جا جلوهگر است:
تا هُ شيرُ ماسّي پاستوريزه هيشكي اَبي رَدّي بُز ناويزَ
5-3- يُرتُم (خانهام): بهانهاي براي بيان ساختار معماري در محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختماني و ويژگيهايي كه اغلب ويژهي جغرافياي محل است:
سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگي بِرْخَس اُو وَخْتي اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)
6-3- كَرْك و چيري (مرغ و جوجه): اين فصل اختصاص داردبه مسايل خانه، تداركات غذاي زمستان، دارم و دوا، آجيل و تنقّلات و بهانهاي براي گريز به راه و رسم مرغداري و جوجهكشي و بعدي ديگر در خودكفايي (ص 54).
7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلي كه اختصاص دارد به سختيهاي زندگي در اين منطقهي كويري، با معرّفي معدنكاري كه سمبل استقامت اين قوم است و شايد سختترين تلاش براي زنده ماندن و استفاده از تمام امكانات با گريزي زيبا در طرز تهيّهي ربّ ريواس كه چاشني بسيار خوش طعمي است خاصّ انارك:
امسال بيهار خُي مونِنْدَ شيْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)
8-3- قهر و مهر: شبنشينيها و بهانهاي براي آموزشهاي اخلاقي همراه با تمثيلهاي زيبا براي مهر و قهر:
مار از تو هيلُك بِ مهر بِركيش خُي قهر نَ چون تِكيشَ خُي نيش... (ص65)
9-3- آسمويي كيوير (آسمان كوير): جغرافياي انارك، آسمان كوير و گلگشت شبانه تا جاهاي مانده يا نابود شدهي برج و بارو، رباط، حمام عربها، آسياب بادي و چرخ عصّاري با تأسّف بر نابوديها و وصيّت بر حفظ باقي ماندهها.
10-3- اشترداري: شتر داري همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مايهي رونق گذشتهي انارك بوده است و بهانهاي براي گريز به معدن نخلك و كورهي سرب و غارت و نابودي جنگلهاي تاغ:
تايي گْ زيمي را سايَوون بي هِر چي بي ويياوو را جووون بي... (ص 76)
11-3- گل و گياه: فرهنگ گل و گياه در كوه و بيابان با تمام گونگوني و گستردگي، وحش و طير و شكار و باز هم تأسّف بر نابودي آنها:
حيف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْكَفْتْ حيف از بُزي بَلَّ گُشْ گُ وِرْكَفْتْ... (ص79)
12-3- باغ و بندم: اصطلاحات كشت و كار و باغداري همراه با تأسّف بر نابودي آن در يك فضاي احساسي بسيار قوي كه اين تأسّف گزندهترين است.
13-3- فاطمي حاج حسن: داستان فاطمهي حاج حسن با روايت شكستهبندي كه همه بهانهاي براي بيان سال وبايي است(1310 ه.ق) بسيار شيرين و دلچسب.
15-3- حملهي نايب حسين: داستان راهزنيهاي بلوچ و كاشي، شكلگيري دار و دستهي نايب حسين كاشي، حمله به انارك و مقاومت دليرانهي مردم و پروزي آنها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعهبندي و نامگذاري تاريخ به نام «سال كاشي»(1327-1328):
شَلاّ وَنَگِرْتَ سالي كاشي سالي بِ دي تَهْليُ نَخاشي
16-3- حاج لطفي: مقدمهاي در بچهداري و تربيت كودك و گريز تمثيلگونه به داستان «حاج لطفي» در فضايي عرفاني و زيبا، بهانهاي براي بيان آبانبار سازي كه حياتيترين كار خير در كوير است.
17-3- عمري گُ اِويْرَ (عمري كه ميگذرد):فصلي در آموزههاي اخلاقي و اجتماعي همراه با كنايات بسيار زيبا و خاص گويش، نه ترجمهي دست و پا شكستهي كنايات زبان معيار.
18-3- اي كَسِّرُ مَسِّري ويلايت(اي بزرگتر و كوچكتر ولايت): داستان سيل سياه (بهار 1332) كه ويراني بسيار درپي داشت و بيان زيباي احياي مزارع و قنوات كه مظهر حيات در كويرند:
سِنگاشْني ويجَ ويجَ بيغِلْ كَ سيلَشْني قيدِم قيدِم خيجِل كَ... (ص 121)
و در نهايت تاريخ نگارش كتاب با بيان پايان كناجاتگونه و پر تأثير:
هَفتايْ پس از هيزارُ سيصِي هَفْ سال وِريشْ نِ آخري دِي
خيني جيگِرُم چِقَدْر خارتَ تا يادي نارُسينَمْ وِرارْتَ... (ص 123)
اين مجموعه چنان كامل است كه به جرأت ميتوان گفت واژهاي از قلم نيفتاده است و اگر افتاده انگشتشمار است. بايد اقرار كنيم كه بهتر از اين نميتوان گويشي را زنده و جاودانه كرد.
- بار هنري اثر: با اين كه شعر روايي معمولاً دچار شعارزدگي شده به دامان نظمگويي ميافتد، اين اثر از اين عيب مبرّاست. پر از تصوير است و از آن جا كه بياني حماسي و فولكلوريك دارد آكنده است از كنايات، نه كنايات ترجمه شده از زبان معيار بلكه كنايات رايج در گويش كه دقيقاً در راستاي زسالت اثر است:
تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بيحيواسي وِسْكُمْ گُ خُرِنْدَ و چيلاسي
از كولي جَوونُ گُرْدَيي پير تا تيغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگير
وِرگير تا دِر تِنُتْ تيوونُ وِرگير تا اُو وِ جوت ريوونُ
وِرگير تا واري بَسَّ داري تا حاصلي دَسَّ دَسَّ داري
وِرگير گُ وَختي وِرگيرِفْتُ تا كُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ
هِر صاحبي وَلْگَ و نيويشتَ يَك رو اِواجِنْ گُ كينْ نيگيشتَ
افسوس كه مجال نيست و گر نه آنقدر هست كه خواننده را شگفتزده ميكند.
- زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانه انتخاب شده كه به شاعر امكان داده است از بيشتر واژگان اصيل گويش استفاده كند، كنايات و اصطلاحات را به كار گيرد تا حركتي در جاودانه كردن آنها داشته باشد. با آن كه معمولاً محدوديّتهاي وزن و رديف و قافيه در شعر گويشهاي محلّي شاعر را وادار ميكند از ساختار گويش عدول كند امّا در اين اثر حتّي به يك مورد از اين دست برنميخوريم.
- محتواي اثر: اثر در يك فضاي احساسي مناسب با رسالت اثر يعني افسوس بر ارزشها و اعتبارات گذشته كه از دست رفته يا ميرود. مجموعهاي است از آداب، سنن، اطّلاعات تاريخي، حماسهآفرينيها، قهرمانيها و جغرافياي سياسي و طبيعي كه هر از گاهي اين همه اطّلاعات در مجموعهاي كوچك در قالبي هنري خواننده را به شگفتي واميدارد.
- ارزش اثر: اثر در حفظ ارزشهاي يك جامعه به ويژه زنده كردن يك گويش كاملاً موفّق است به طوري كه ميتوان ادّعا كردكه دائرهالمعاف كوچكي است با اطّلاعات ارزشمند به اضافهي فرهنگ لغت به انضمام فرهنگ اعلام كه اين تعليقات اثر را كامل كرده است.
- به طور كلّي ميتوان گفت اين كتاب ارزشمند شاهنامهاي است در مقياس كوچكتر (نه در محدوهي زبان بلكه در محدودهي گويش) در يك جغرافياي بسيار كوچكتر ولي با همان هدف و مطمئناً با همان تأثير كه علاوه بر زنده نگاه داشتن يكي از گويشهاي ارزشمند ناحيهي مركزي ايران، يك كتاب مرجع است براي محقّقان زبانشناسي و گويششناسي در آينده.
با آرزوي طول عمر و توفيق هر چه بيشتر در اين راه براي نويسندهي آن
محمّد مستقيمي(راهي)
به نقل از كتاب انارك كه مجموعهاي از مقالات و سخنرانيهاي همايش گويشهاي محْبي و مردم شناسي است كه در شهريور ماه 1385 در انارك برگزار شد
پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۹
اخراجيهاي 2
خانه از پاي بست ويران است
خواجه دربند نقش ايوان است
بگذاريد از يك خاطره از نوروز گذشته در چوپانان به عنوان مقدمه شروع كنم:
صبح روز نوروز كه از خانهي پدري (خانه شيخ) به قصد ديدار اقوام و تبريك نوروزي پا به بيرون گذاشتم به محض گشودن در حياط با صحنهي زيبايي در ايوانك جلوي در ورودي روبرو شدم : يك علامت سؤال بزرگ روي سنگفرش ايوانك كه فرياد ميزد : من كيستم؟ و من خوب ميدانستم او كيست؟ او زائر محترم آقا امام هشتم(ع) بود كه روز گذشته از ضيافتخانهي حضرت ناهار متبرك خورده بود و براي آن كه اين بركت را با همنوعان و نيازمندان ديگر تقسيم كند در معده و رودهي خود پنهان كرده بود و هزار كيلومتر زحمت حمل آن را كشيده بود و آن را به عنوان عيدي در پشت در خانهي ما دور از چشم رهگذران در گرگ و ميش صبحگاهي گذاشته بود تا كسي نبيند نكند كارش حمل بر ريا شود اما با اين وجود آن را به شكل يك علامت سؤال بزرگ گذاشته بود كه چندان هم دور از ريا نبود چون من فهميدم او كيست؟ اهالي خانه دست به كار شدند كه آن بركت را بزدايند كه با مخالفت من رويرو شدند گفتم چه ميكنيد؟ اين دواي درد سوزاك و سفليس است از پشگل ماچه الاغ درمانتر است چرا آن را دور ميريزيد بخشكانيد كه سوغات مشهد است ولي كو گوش شنوا ؟ آن را با بيل و خاكانداز به جوي آب ريختند و من خوشحال شدم كه نبايد اين بركت تنها نصيب ما باشد بگذار با آب جوي به دشت چوپانان برود و در تمام دشت پراكنده شود و تمام محصولات آن را از بركت سرشار سازد تا همگان از آن بهره ببرند در حقيقت روغن ريخته را وقف امامزاده كردم (يادتان باشد در مثل مناقشه نيست فردا اين را پيراهن عثمان نكنيد كه راهي به امامزاده توهين كرده و مرا تكفير كرده و مهدورالدم اعلام كنيد) بگذريم اهل خانه به خيال خودشان پاكسازي كردند و من كه براي اولين بار با چنين صحنهاي روبرو شده بودم (برادرم اين صحنه را بارها ديده بود و چون پنهاني بي آن كه گندش را دربياورد آن را سترده بود و به كسي هم نگفته بود) ولي من نديد بديد بدبيار تا به خيابان آمدم با رئيس شهر روبرو شدم چرا كه گذرش هر روز صبح در راه خانه تا مسجد از جلوي خانهي ماست و لابد آن علامت سؤال زيبا را قبل از من ديده بود و او هم كه خوب ميدانست آن علامت سؤال زيبا كيست مثل برادرم بارها و بارها آن را ناديده گرفته بود و لابد حسرت هم خورده بود كه چرا اين بركت هميشه نصيب اين خانه ميشود نكند آنان كرامتي دارند كه ما از آن بيخبريم. بگذريم من گردن شكسته به رئيس شهر شكايت بردم و او متأصلانه پاسخ داد چه ميشود كرد؟ زائران محترم براي اداي فريضهي دوگانه هر روز صبح روستاي ما را مزين به بركات خود ميكنند (اثر انگشت بيست و يكم اين حضرات را بر خشت خشت كوچههاي باقرسياه، شيخ، ميركريم، عبدالله و كوچه زاهدي ميتوانيد مشاهده كنيد اثر انگشتهاي به جا مانده از ربع قرن آمد و شد زائران محترم آقا امام هشتم(ع) و نمازگزاران مسجد جامع چوپانان) و اين بركت تنها قسمت همسايگان خدايي است كه آنقدر سفارش همسايه را به پيامبرش ميكند كه پيامبر ميفرمايد : گمان كردم همسايه از همسايه ارث ميبرد و آن حديث مشهور (الجار ثمالدار). باور كردني است همسايگان همان خدا اين قدر از دست و جاهاي ديگر مهمانان او در عذاب باشند باز هم بگذريم آقاي رئيس شهر فرمودند هيچ راهي ندارد من گردن شكسته كه هر جا هرچه ميگويم نميدانم چرا بد تعبير ميشود گفتم در مسجد را بر روي اين محترمان در صبحگاهان ببنديد مثل هزاران مسجدي كه درش در صبحگاهان بسته است و ايشان بلافاصله بل گرفتند: چي! در مسجد را ببنديم؟!!! و مثل همهي مسؤلان كشورمان كه اين شگرد را خوب از برند بهانهي فرافكني يافت و در روستا به دوره افتاد و جار زد كه : پسر شيخ ميخواهد در مسجد را ببندد!!!!!! و وقتي مقالهي تاريخچهي امامزاده را نوشتم فرياد زد كه : بفرما بعد از بستن در مسجد حالا نوبت امامزاده است (حتماً جار او را همه شنيدهايد.باز هم يادآوري كنم كه در مثل مناقشه نيست حكايت آن زناكار است كه در مسجد زنا ميكرد ، مؤمني او را ديد آب دهان انداخت و گفت: تف برتو در خانهي خدا زنا ميكني! ناگهان زناكار فرياد برآورد: وامسلمانيا كجاييد مسلمانان بياييد در خانه خدا آب دهان مياندازند!) اين مقدمهي بلند را كه احتمالاً از متن بيشتر است برمن مگيريد لازم بود حالا بياييد سر اصل مطلب:
قصد هيچ پاسخگويي ندارم چرا كه كسي نوشتهي مرا نقد نكرده است كه پاسخ بگويم نوشته دوست بسيار عزيزم كه احترام زيادي برايش قائلم تنها عكسالعملي بود در برابر يك واژه از توضيح ابتدايي نوشتهي من: واژة (نسنجيده) و بقيه نوشته همان طور كه برادرم فرمودند پاسخ كامنت ايشان بود تنها يك نفر در اين همه كامنت سنگ خودش را به سينه نزد و پاسخ مرا داد آن هم پاسخ نوشته را نداد تنها پاسخ سؤال مرا داد او پاسخ داد كه : تو روسپيتريني! و باز هم يك ركورد نصيب من شد. البته خودم ميدانستم، او خوب فهميده بود من چه ميگويم. چون روسپيگري من وحشتناك است . روسپيگري من كاري ميكند كارستان روسپيگري من تنها چند جوان سادهي چوپاناني را فاسد نميكند. روسپيگري من ميتواند جهان را فاسد كند حالا مرا به كجا تبعيد ميكنيد نه هر جا كه باشم خطرناكم دست و پايم را قلم كنيد بر قلمهايم افزودهايد! حكم من روسپي تنها سنگسار است و بس! حالا ديگر كاري ندارد صنف آدمفروش دست به كار شويد! راهي آمادهي فروش است . يك شايعه درست كنيد ، فتوايش را از حجتالاسلام بگيريد ، اجرايش با مريدان!
صبح شبي كه آن اتفاق كذا در چوپانان افتاد من دربهدر به دنبال عكسي از واقعه بودم و دست به دامان تمام دوستاني كه در دسترس بودند شدم از جمله آقاي مرتضوي و از خود ايشان شنيدم كه: نگذاشتيم احدي عكس بگيرد مگر اين كه قاچاقي كسي گرفته باشد!
خوب روي اين جمله دقت كنيد: آي هزاران نفري كه آن حركت زيباي اخلاقي ، اجتماعي، ديني، خداپسندانه، برخاسته از فرهيختگي و حاصل مشورت با بزرگان و آگاهان و پس از اتمام حجت با خاطي – اطلاع ندارم چه اتمام حجتي با خاطي شده است ولي مطمئنم اتمام اخطار و تهديد شده است چون اتمام حجت يعني مدتها برايش دليل بياورند و ارشادش كنند و او تمام آن دلالتها و ارشادها رد كند! اتمام حجت نه اتمام اخطار!- را انجام داديد چرا نگذاشتيد از حركت زيباي فرهنگآفرينتان عكس گرفته با كيفيتي بالا فيلمبرداري شود از شبكههاي استاني نه! سراسري نه ! جهاني پخش شود؟ تا ديگران هم از شما بياموزند، چرا مانع عكسبرداري شديد؟ نكند خودتان هم ميدانستيد كه منكري انجام ميدهيد! اگر چنين است كه واي برمن!
خوب اين پاسخ نقد همان يك واژه!
بيان درد آسان است هركس فرياد برآورد : آخ!!!!!!! ما ميفهميم درد دارد. شناخت بيماري كه انعكاس آن درد است و درمان آن، كار بسيار مشكلي است بيمارياي كه از آن صحبت ميكنم يك بيماري اجتماعي است، نه از آن نوع غدهي سرطاني كه دوست بسيار عزيزم در مقالهاش آن را جراحي كرد و دور انداخت و مشكل - خدا را شكر- حل شد. اين بيماري اجتماعي خاص چوپانان نيست كه ما اخراجيهاي دور از چوپانان آن را نشاسيم. چوپانان كه يك جزيره جدا از جهان و دور از دسترس نيست و زمان هم فاصلهها را از ميان برداشته پس مشكل چوپانان همان مشكلي كه من در اصفهان كه يك كلانشهر است با آن دست و پنجهام تازه در مقياسي بسيار كوچكتر شما اگر گمان ميكنيد تنها چوپانان دچار اين بيماري است بسي در اشتباهيد اتفاقاً بيماري چوپانان به اندازه خودش كوچكتر از جاهاي ديگر است مقايسه امروز با گذشته هم كه هفتهاي دوبار كاميون پست به چوپانان ميآمد اشتباهي بزرگتر! حال ببينيم اين بيماري چيست؟
با يك تذكر آغاز ميكنم اگر نوشتهي كوتاه قبلي را با عنوان دهكده پاك خوانده باشيد يادتان ميآيد كه من از يك بازار مكاره سخن گفتم كه بزرگترين سرمايهدارش خودم شناخته شدم اين بازار همه جا هست اما بهترين مكان براي احداث آن سر چهارراه است! بله، يك پاساژ سر چهارراه! خوب چه چهارراهي بهتر از چوپانان! چهارراهي در مركز ايران و تقاطعي كه شمال را به جنوب و شرق را به غرب وصل ميكند.دكان باز كردن در اين بازار بسيار پرسود است. آن روزها كه ذوق ميكرديم كه چوپانان چه موقعيت سوقالجيشي خوبي پيدا كرده است و بر سر چهار راه بزرگ ترانزيتي كشور قرار گرفته و از اين پس وفور نعمت است و فراواني و ثروت و آباداني يادمان رفت كه هركس كه خربزه ميخورد پاي لرزش هم مينشيند! من چقدر ساده بودم كه گمان ميكردم آلودگي اين چهارراه همان جيشهاي موقعيت سوقالجيشي چوپانان است و ميخواستم با بستن مسجد آن را پاكسازي كنم البته برادرم مرحوم مصطفي شيخ - آن حلال مشكلات دههي 60 - بهتر از من ميانديشيد چون او هم بارها علامت سؤال بزرگ را ديده بود ولي آن روزها مسجد موال نداشت پس راه پاكسازي، ساختن موال است و ساختن موال وجود ملكي را ميطلبد، زود آن را يافت. پدرم تازه به رحمت خدا رفته بود و يك كاهدان موروثي مورد اختلاف ورثه در كوچه مسجد بود خوب او هم مثل من روغن ريخته وقف امامزاده كرد و با اين كار دو مشكل را حل كرد هم موال براي مسجد ساخته شد و هم ملك مورد اختلاف از ميان رفت يعني صورت مسأله پاك شد اما باز هم مشكل حل نشد و من در شگفتم كه اين زائران محترم آقا چرا موال پاك و تميز و آبدار مسجد را رها ميكنند و در كوچه و خيابان جيش ميكنند آنان چگونه و با كدام تطهير به مسجد ميروند و قامت دوگانه ميبندند شايد اين هم از معجزات باشد! تا نوروز گذشته كه من آن علامت سؤال بزرگ را ديدم و صورت مسأله را در مسجد يافتم و خواستم آن را پاك كنم بيخبر از اين كه پاك كردن اين صورت مسأله يعني آب دهان انداختن در خانهي خدا و خدا پدر آقاي رئيس را بيامرزد كه خيلي جدي نگرفت والا اين روسپيترين هم به دنبال آن روسپي رفته بود حالا فهميدم كه آلودگيهاي حاصل از اين موقعيت سوقالجيشي چوپانان تنها جيش نيست (ببخشيد اين ادبيات پرزيدنتي را از زماني كه ممه را لولو برد آموختهام!) آلودگي اين چهارراه خيلي فراتر از اينهاست كه همه ميدانيم و اشاره به يك يك آنها اطناب ممل است خلاصه، فحشا و مواد مخدر شايعترين و آشكارترين آنهاست و اين بيماري يك اپيدمي جهاني است كه تنها به چوپانان و ايران محدود نميشود بلكه جهانگستر است. اين زبالههاي آشكار دست كم ديده ميشوند و ميتوان از آنها پرهيز كرد ، با زبالههاي اتمي كه تشعشعات آنها در آسمانمان پراكنده است و به ديشهايمان نفوذ ميكند و تا اعماق روحمان ميخزد چه ميكنيم؟ بپذيريم كه درد ما جدا از درد ديگر جاها نيست و ما اخراجيها هم همان قدر ميشناسيمش كه شما ، ما بسي بيش از شما در هجوم اين آفات هستيم بپذيريم كه اين سوغات تمدن است. سر چهارراه زيستن يعني ديدن هر روزهي ظواهر اين بيماري اجتماعي، و طبيعي است كه آن كه دردآشناتر آزردهتر از اين ديدنها. احساس مسؤليتي كه كردهايد متعاليست ! چه كسي آن را زير سؤال برده است؟ هر كس برده است خودش علامت سؤال است. آنچه در زدودن آلودگي كردهايد زير سؤال است چون نيجه نخواهد داد دستكاري اين به قول خودتان غدهي سرطاني سلولهاي سرطاني در تمام جسم ميپراكند گرچه اين تمثيل غده سرطاني را قبول ندارم و اين بيماري را از نوع سرطان نميدانم چون سرطان واگير ندارد اگر تمثيلي مناسب آن باشد ايدز است كه خود بيمار هم گاهي نميداند كه ناقل بيماريست و اما درمان:
جناب آقاي مرتضوي شما را مخاطب قرار ميدهم كه مثل خودم از ترينها هستي: تو دلسوزتريني و من روسپيترين، بله تو را مخاطب قرار ميدهم اما مخاطب من عام است.
شما چهار راه داريد مثل همان چهارراهي كه در آن هستيد:
1- اگر گمان ميكنيد ما در آرمانشهري پاك و بهشتي زندگي ميكنيم به ما اخراجيها بپيونديد اما يادآور شوم كه با شدت بيشتر اين بيماري روبرو خواهيد شد.
2- شما هم مثل خيليها از اين بازار زباله استفاده كنيد ببينيد كدام نوع آن بهتر و پرسودتر است ماشين بازيافتي مناسب بخريد و آن زبالهها را به كود كنستانتره تبديل كنيد و به كشاورزان چوپانان و مزارع اطراف بفروشيد.
3- در كنار زبالهها خود و خانوادهي خود و در نتيجه جامعه كوچك خود را واكسينه كنيد تا آسيبي به شما نرسد كه البته اين واكسيناسيون همان كار فرهنگي كه فرموديد بازدهي طولاني دارد و نسلها پشتكار ميخواهد. البته ميپذيرم ولي باور كنيد اين كار فرهنگي و فرهنگسازي كه شما تلفني آن را شعار ناميديد كاملاً عملي است به شرط آن كه بدانيم از كجا شروع كنيم؟ من ميدانم بايد از خودمان شروع كنيم از نفس خويش، بعد به فرزندان و خانواده و بعد به همسايگان و فاميل تا انتشار آن به جامعه زيرا جامعه جمع منهاست جامعه را نميتوان اصلاح كرد تا منها درست شوند، منها را اصلاح كنيد تا جامعه درست شود البته اين كار طاقتفرسا و طولاني است ولي الان هم دير است
4- زبالهها را دفن كنيد كه من در تصور خود آن را انجام دادم و عكسش را هم به شما نشان دادم.
ختم كلام سخني چند با سروران دنياي مجازي كه اين روزها به جان هم افتاديد دلسوزي همهتان را ميستايم و بايد بگويم كه نه از ستايش بعضي از شما به خود باليدم و غره شدم و نه از توهينها و ناسزاها و تهديدهاتان دلآزرده و هراسان كه بر اين عقيدهام كه: يا مكن با فيلبانان مشوره / يا بنا كن خانهاي فيل توش بره.
ابتدا آن كامنت شوفر شاهرودي كه اغلب به آن مثل يك وحي منزل استناد كرديد، شك دارم هم در شوفر بودنش و هم در شاهرودي بودنش بهتر است او را «كامنتباز چوپاناني» بنامم او يا هر فاسق ديگري كه ميگويد: در چوپانان در هر خانهاي را بزني درست زدهاي، فسق خويش و ذهنيت كثيف خود را آشكار ميكند . من در شگفتم از آنان كه ايستادهاند و شنوندگان اين جمله بودهاند. چرا اجازه داديد چنين تهمتي عمومي به شما بزنند. كسي ميتواند چنين ادعايي كند كه در همهي خانهها زده باشد ميدانيد اين حكم باطل از يك قياس استقرايي باطل منتج است يكي دو خانه مصداق آن است بعد با تعميم آن حكم صادر ميكنند درست مثل اين كه ميگويند: اصفهانيها خسيسند و من دست ودل بازتر از اصفهاني گاهي نديدهام چرا به اين احكام باطل حساس ميشويد من همين جمله را در سال 1352 از زبان يك فاسق در چوپانان شنيدم كه خانهي خودش هم يكي از خانههاي چوپانان بود البته من 22 ساله هم آن روز همان عكسالعملي را داشتم كه شما امروز داريد و به شما حق ميدهم ولي امروز ميدانم كه اين حكم باطل باطل است تعصب يعني برخورد عصبي با مسايل. ببخشيد اگر قيافهي معلم اخلاق به خود گرفتم! از نصيحت گريزانم، با رفتار بايد آموزش داد.
يكي ديگر از كامنتبازان چوپاناني كه ذهنش هم به نظر ميرسد از نور معنويت و عرفان درخشان است ذهن مرا زير همان علامت سؤال برده و ناپاك خواندهاست و يكي دو مورد ديگر هم كه عدم شناخت من از آبرو و ناموس كه اشارهاي كوتاه در مقالهي آقاي مرتضوي هم به آن بود:
ناموس من چوپاناني و جندقي و بيابانكي و اناركي و حتي ايراني نيست. ناموس من جهاني است . ناموس من كرامت انسان است و در آن جنسيت مطرح نيست، مرد و زن نميشناسد، انسان انسان است و انسان روسپي هم مرد و زن ندارد و كرامت انسان در نگاه من بسيار والاست و هيچ انسان ديگري حق ندارد در بارهي آن به قضاوت بنشيند تا چه رسد به اين كه آن را ترور كند ما حق نداريم در رفتار ديگران قضاوت كنيم شما چه ميدانيد رفتار من ناشي از كدام انگيزهي ژنتيك دروني و يا انگيزههاي سياسي، اجتماعي، تاريخي، جغرافيايي، اقتصادي، مذهبي بيروني من است كه به خود اجازه ميدهيد آن را ناپاك بناميد پاكي و ناپاكي در ذهن من نسبي است آن آرمانشهر پاك كه در ذهن منور از نور معنويت شماست كه ذهن من بويي از آن نبرده است از نگاه من وجود خارجي ندارد كه هيچ حتي تصور آن در ذهن من نميآيد چرا كه انسان را ميشناسم كه چگونه موجوديست و اگر چنين شهري باشد انسان در آن نيست اين جاست كه جا دارد دوباره اشاره كنم مخالفت خود را با آن حركت كذا! ببينيد ما به خود اجازه ميدهيم گناهاني را كه در ذهن ديگران ميگذرد حد بزنيم اينجاست كه دليل مخالفت من آشكار ميشود مخالفت من حمايت از فحشا نيست حمايت از قانون است بدترين قانون از بيقانوني بهتر است اگر مادههاي قانون به كنار بروند و جاي آنها را نرهاي سركار استوار بگيرند سنگ روي سنگ بند نميشود من از روزي ميترسم كه يكي از همين كامنتبازان چوپاناني، راهي هميشه در راه را تكفير كند و به آن شايعه دامن بزند و بعد از حجتالاسلام پسرخاله فتوي بگيرد كه مهدورالدمم و با انگيزههاي شخصي و با خصومتهاي بيدليل و بيمنطق و با نر سركار استوار نگذارد اين راهي هميشه در راه به پايان راه برسد
محمد مستقيمي (راهي) دي ماه 1389
یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹
دوشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۹
اشتراک در:
پستها (Atom)