Welcome

راهیانه، همان راهی در رایانه است

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱

ساختار و ماهيّت شعر

ساختار و ماهيّت شعر

       قرن‌هاست كه ذهن منتقدان عرصه‌ي‌ ادبيات درگير است كه تعريف جامعي از شعر ارائه دهند و هنوز كه هنوز است اين توفيق دست نيافتني مي‌نمايد. من بنا ندارم كه به تعريف شعر برسم بلكه بر آن سرم كه به ساختار و ماهيًت آن بپردازم چرا كه روشن شدن اين دو مقوله اگر چه تعريفي از شعر را به عبارت نمي‌آورد امًا ذهن خواننده را به يك شناخت كلًي از آن هدايت مي‌كند.

        مبحثي كه مي‌گشايم ديدگاهِ شاعران است؛ چه كلاسيك‌سرايان و چه نوسرايان. بايد بپذيريم كه قالب‌ها، شعر را نو يا كلاسيك نمي‌كند؛ چه بسيارند شاعراني كه تنها در قالب‌هايِ كلاسيك سروده و مي‌سرايند ولي ديدگاهشان نو است و همچنين كم نيستند شاعراني كه فقط در قالب‌هايِ نو سروده‌اند ولي با ديدگاه كلاسيك و گاهي هم ديده شده كه شاعراني در هر دو عرصه قلم زده‌اند، با هر دو ديدگاه؛ و شگفت‌انگيز اين كه هستند كساني كه در قالب‌هايِ نو، ديدگاهِ نو و در قالب‌هايِ كلاسيك، ديدگاهِ كلاسيك دارند و حتِّي هستند شاعراني كه تنها در بعضي قالب‌هايِ كلاسيك[مثلِ چهارپاره و مثنوي] ديدگاه نو دارند.نام‌گذاري نو و كلاسيك تنها به اين دليل است كه اشعار كلاسيك معمولاً ساختاري وارونه دارند و ساختار اشعار نو اغلب طبيعي است و اين هر دو برمي‌گردد به نحوه‌ي‌شكل‌گيري شعر در ذهن شاعر كه آن را تولًد شعر مي‌ناميم.
       به طور كلّي تولّدِ شعر دو گونه اتّفاق مي‌افتد: تولّدِ طبيعي و تولّدِ وارونه. تولّدِ طبيعي آن است كه ابتدا انگيزه‌اي، احساسِ شاعر را برمي‌انگيزد؛ شاعر پديده‌اي را در خارج منطبق بر احساس خود برمي‌گزيند و با نگاهي هنرمندانه و كشفي شاعرانه به توصيف آن مي‌نشيند؛ يعني در انتها به سراغ زبان و واژگان مي‌رود و شعر متولّد مي‌شود. اين باروري و زايش طبيعي ويژه‌يِ شعر نيست همه‌يِ هنرها چنين است. مخاطب شعر برعكس عمل ميكند. او ابتدا با واژگان و زبان روبرو مي‌شود، بعد از كند و كاو در همنشيني‌ها و جانشيني‌هايِ واژگان به تصويرِ شاعر مي‌رسد و پس از رسيدن به تصوير، به احساسي دست مي‌يابد كه الزاماً با احساسِ شاعر در لحظه‌يِ سرودن يكسان نيست. احساسي شخصي است منطبق با حالات و روحيّات خواننده در زمانِ خواندن؛ آن گاه اين احساس، يك انگيزه در او مي‌زايد، انگيزه‌يِ انديشه؛ نه خود انديشه. من اين ديدگاه را تولّد طبيعي شعر و ديدگاهِ نو مي‌نامم و فرزندِ آن را شعر نو؛ حال در هر قالبي مي‌خواهد باشد. و امّا تولّدِ وارونه: كه آن را ديدگاهِ كلاسيك مي‌نامم به اين دليل كه زاييده‌يِ قالب‌هايِ كلاسيك است. شاعر بدونِ هيچ انگيزه و احساسي، تنها با تصميمِ سرودن به سراغِ واژگان و همنشينيِ آن‌ها مي‌رود و با آگاهي‌هايِ خود جانشيني‌ها را صورت مي‌دهد و به تصوير مي‌رسد كه هميشه هم عيني و ملموس نيست بعد، از تصويرِ آفريدهِ شده‌، انتظارِ احساس دارد و حتّي گاهي اين احساس را بيان مي‌كند و بيشتر با اين بيان، خواننده را به انديشه برنمي‌انگيزد؛ كه انديشه‌اي را خود به او القاء مي‌كند. اين تولّد دقيقاً برخلافِ جهتِ تولّدِ طبيعي است يعني تولّد وارونه. البتّه گاهي شاعر كلاسيك‌سرا با اين كه ابتدا به سراغ زبان و واژگان مي‌رود مشاهده مي‌شود كه انگار تولد شعر طبيعي است ،دليل آن است كه هنگام درگيري ذهن شاعر با واژگان به يك احساس مي‌رسد و اين انگيزه او را به پديده‌اي هدايت مي‌كند آنگاه با كشفي شاعرانه به توصيف مي‌پردازد يعني در انتها به سراغ زبان مي‌رود كه همان تولّد طبيعي است.
        زايش طبيعي شعر در ناخودآگاه اتفّاق مي‌افتد و شاعر حتّي در لحظه توصيف آن چه در خيالش صورت گرفته يعني شكل‌گيري زبان هم به خودآگاه نمي‌رسد مگر اين كه آنچنان درگير ذهنيّت كلاسيك باشد كه در اين لحظه ذهنش متوجّه اطّلاعات شده و توصيفش به بازي‌هاي زباني درمي‌آميزد. اين آرايش كلامي گرچه بيان را زيباتر مي‌كند امّا دو آسيب در بر دارد، نخست اين كه آرايه‌هايي را بر شعر مي‌افزايد كه از ماهيّت شعر نيست و دوم اين كه ذهن را از ناخودآگاه به خودآگاه مي‌آورد و فضاي ذهني شاعر رها مي‌شود كه اغلب بازگشت به آن اتفّاق نمي‌افتد و اگر بدان بازگردد هم روايت طبيعي را از بين مي‌برد و اين همان آسيب‌هايي است كه ارتباط عمودي را در شعر كلاسيك به ويژه غزل نابود كرده‌است.
       ذهن شاعر وقتي درگير ناخودآگاه است پرش‌هايي دارد كه حاصل تداعي‌هاست و شاعر بايد مراقبت كند كه هرگاه به خودآگاه بيايد رشته‌ي‌ روايت گسسته خواهد شد و بازگشت به آن معمولاً تداعي و در نتيجه پرش طبيعي ذهن را از دست مي‌دهد و اين همان عاملي است كه روايت‌هاي ذهنيّت نو را حتّي خطي و گزارش‌گونه مي‌سازد. شاعر نبايد در لحظه سرودن درگير نقد كلام خود شود بايد همان را كه در ناخودآگاهش مي‌گذر به بيان درآورد و اگر خيال دارد كه كلام خود را به آرايه‌ها و بازي‌هاي زباني بيارايد بايد در بازبيني بعد از سرودن به آن بپردازد گرچه اين زيبايي‌ها چيزي بر ماهيّت شعر نمي‌افزايد.
      بعضي برآنند كه شعر چيزي جز كوشش خودآگاه نيست. اين نظريّه مردود است چرا كه خودآگاه و زاييده‌ِ آن حاصل نگرش و اطّلاعات و انديشه است و نتيجه‌ِي آن چيزي جز بيانيه و شعار نيست حتّي اگر به بازي‌هاي زباني آراسته باشد. شعر تنها تفاوتي كه با ديگر هنرها دارد اين است كه با زبان سر و كار دارد مثل موسيقي نيست كه با نت‌ها بيان شود يا نقّاشي كه با رنگ‌ها، و همين ويژگي سبب شده كه آفت القاء انديشه، جايگاه والاي آن را تا حد يك وسيله تنزّل دهد . شعر تا آن جا كه شعر است جهاني است و در جغرافياي يك زبان اسير نمي‌شود يعني شعر اگر شعر باشد به هر زباني قابل ترجمه است بي‌آن كه ذرّه‌اي از ماهيّت آن كاسته شود. به اين دو بيت توجّه كنيد:
 گوش مروّتي كو كز ما نظر نپوشد
           دست غريق يعني فرياد بي‌صداييم (بيدل دهلوي)
 از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است
            وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام است (حافظ)
       بيت اوّل چون ماهيّت هنري و شعري دارد به هر زباني قابل ترجمه است بي هيچ كمي و كاستي امّا شعر دوم اگر ترجمه شود جز يك شعار چيزي از آن حاصل نمي‌شود . زيبايي‌هاي بيت حافظ تنها بازي زباني است كه حاصل خودآگاه شاعر است و تنها در زبان فارسي زيباست و در جغرافياي همين زبان زنداني است، ولي شعر بيدل چون در ناخودآگاه او شكل گرفته و نقّاشي شده است به هر زباني همين است كه هست.
     حال اين پرسش پيش مي‌آيد كه جايگاه اطّلاعات و انديشه و جهان‌بيني كه در خودآگاه شاعر.جاري است كجاست؟ بايد گفت كه اطّلاعات و انديشه و جهان بيني شاعر در ناخود‌آگاه او تأثير مي‌گذارد، آن كشف و نگرش شاعرانه كه بدان اشاره شد با تغيير خودآگاه شاعر دگرگون مي‌شود نگرش به هستي گرچه حاصل خودآگاه انسان است ولي همين نگرش زاويه‌ي ديد او را در نگرش شاعرانه گزينش مي‌كند و در كشف او دخيل است با اين تفاوت كه شاعر و هر هنرمندي، پس از انگيزه و احساس به تخيّل مي‌رسد و در تخيّل باقي مي‌ماند يعني پس از تخيّل اگر به انديشه رسيد ديگر شاعر و هنرمند نيست بلكه فيلسوف است و كار فيلسوف بيانيه صادر كردن است نه سرودن.
       شعر اگر درگير انديشه شد ديگر شعر نيست، شعار است. شعر آفرينش است درست شبيه آفرينش در هستي كجاي آفرينش انديشه القاء شده‌است، اگر نمونه‌اي از القاء انديشه در آفرينش سراغ داري در آفرينش تو نيز انديشه جايي دارد. آفرينش در هستي انسان را برمي‌انگيزد به انديشيدن. هنرمند هم خداگونه عمل مي‌كند ، مي‌آفريند تا مخاطب را به انديشه برانگيزد. جهت بخشيدن به كلام توهين به انديشه‌ي مخاطب است.انديشه را به من مياموز! انديشيدن را بياموز!

                                         محمّد مستقيمي (راهي)
 مردادماه 1386

هیچ نظری موجود نیست: