بهار سرماشه انگار داره میلرزه هراسونه
میخواد پیدا بشه امّا نمیتونه نمیتونه
بهار افسرده، تابستون خفه، پاییز پژمرده
در این جا سال یک فصله زمستونه زمستونه
خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را
اگه سبزی جا مونده از بهاران توی گلدونه
به هر جا هر طرف نرده قرق قانون شبگرده
اگه فانوس پیدا نیس توی خونه به زندونه
صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس
هوا سرده، خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه
عبوری نیس در کوران و جیغ بوف کوری نیس
سگ ولگرد تنها عابر توی خیابونه
سه قطره خون به روی برف در بنبست ماسیده
که تنها یادگار داش آکل اون مرد میدونه
صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا
صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه
صداها در سکوت وهم انگیز سحرگاهان
صفیر گولهها از جوخههای تیربارونه
من و چشم انتظاری تا همیشه سرنوشت این بود
شبم انگار بی پایانه این شب بی خروسخونه
محمد مستقیمی – راهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر