در سایهسار سوگ سایه
«مژده بده، مژده بده،
یار پسندید تو را
سایه او گشتی و او
برد به خورشید تو را»
تا بدرخشی خوش در عرصهی
میدان ادب
پیکرهپرداز هنر خوب
تراشید تو را
چنگ به شور آورد و
عود در آتش زد تا
نغمهی خوش ساز کنی
برد به ناهید تو را
زهره که خود بود خدای
هنر آمد به نوا
ز اوج فرود آمد بر
خاک و پرستید تو را
« یار پسندید تو را
مژده بده، مژده بده
سایه او گشتی و او
برد به خورشید تو را»
خورشید هم داغزنان
از سر ما سایه ربود
برد کند یکسر همسایهی
«امید» تو را
م – راهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر