Welcome
راهیانه، همان راهی در رایانه است
شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۱
پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۱
تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری
محمد مستقیمی(راهی)
۱۳۶۸
سالها پیش گمان میكردم متون ادبی، یک تأویل بیش ندارد و آنچه من میفهمم همان است كه شاعر یا نویسنده میاندیشیده
است. نمیدانستم كه یک شعر خوب به تعداد خوانندگانش
تأویل میپذیرد. تأویلی كه بر شعر نشانی سهراب سپهری نوشتهام مربوط به همان سالهاست و یكی از برداشتها
از این شعر. از كسانی كه در این متن بر ایشان
تعریضی دارم پیشاپیش پوزش میطلبم.
شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۹۱
جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۹۱
جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۱
ویدئوهای چوپانان در آپارات
ویدئوهای چوپانان در آپارات
http://www.aparat.com/name/rahi0098 ویدیو هایی که کانال راهی منتشر کرده است http://www.aparat.com/v/5b7deb3358015a7c5105208ab5722b43312992 Thu,
جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱
آدمي و دنياي خيال
آدمي و دنياي خيال
تخيّل
ويژگي همهي انسانهاست. در برخورد ابتدايي به نظر ميرسد كه توان تخيّل
در انسان ها متفاوت است در حالي كه چنين نيست آنچه در انسانها متفاوت است
توان تخيّل نيست چرا كه انسان هر گاه با منِ دروني خويش درگير است و از منِ
بيروني جداست در فضاي خيال به سر ميبرد. انسانها تنها در شناخت تخيّل
خويش متفاوتند و با اين ديدگاه آن ها ميتوان به چند دسته تقسيم كرد:
الف: كساني كه متوجّه تخيّلات خويش نيستند. اين گروه بيشترين افراد بشر را در بر ميگيرد يعني عامّهي مردم.
ب: كساني كه در تخيّلات خود به كشفهايي نايل شده با دلايل عقلي به اثبات آن دست ميزنند. اين گروه از انسانها را فيلسوف ميناميم.
ج: كساني كه تخيّلات خود را با دلايل و قوانين علمي اثبات ميكنند. اين گروه دانشمندان هستند.
د: گروهي كه در ساختن تخيّلات خويش ميكوشند و آنها را ميآفرينند. اين گروه مخترعين هستند.
ه: گروهي كه تخيّلات خويش را توهّم ميكنند و واقعيّت ميپندارند. اين گروه عرفا هستند و اصطلاحاً مراحل تخيّل خويش را كشف و شهود مينامند.
و: و بالاخره گروهي از انسانها كه تخيّل خود را بدون آن كه به دنياي واقعيّت ببرند به همان شكل به عنوان يك ماده خام به جامعه ارائه ميدهند. اين گروه هنرمندان هستند.
تنها هنرمند است كه در فضاي خيال به سخن درميآيد و كشف خود را به همان صورت خيالي با لوازمي كه در اختيار دارد به شكلهاي گوناگون: موسيقي، نقاشي، تنديسگري، شعر و غيره به منصه ظهور ميرساند. تخيّل اين گروه ميتواند به عنوان ماده خام در اختيار گروههاي ديگر يعني فلاسفه، دانشمندان، مخترعين و عرفا قرار گيرد. اينان با تأويل خيال هنرمندان به اثيات، آفرينش و شهود ميرسند. هنرمندي كه خود به اين مراحل ميرسد ديگر هنرمند نيست يا فيلسوف است يا دانشمند يا عارف. تنها با تأويل تخيّل خويش گسترهي تأويل را از ديگر مخاطبين ربوده و آن را به يك مورد محدود ميسازد. اين آفت بزرگترين آفت شعر ما از گذشته تا حال است كه شاعران بايد آن را بخوبي شناخته از آن بپرهيزند.
محمّد مستقيمي (راهي)
مردادماه 1387
الف: كساني كه متوجّه تخيّلات خويش نيستند. اين گروه بيشترين افراد بشر را در بر ميگيرد يعني عامّهي مردم.
ب: كساني كه در تخيّلات خود به كشفهايي نايل شده با دلايل عقلي به اثبات آن دست ميزنند. اين گروه از انسانها را فيلسوف ميناميم.
ج: كساني كه تخيّلات خود را با دلايل و قوانين علمي اثبات ميكنند. اين گروه دانشمندان هستند.
د: گروهي كه در ساختن تخيّلات خويش ميكوشند و آنها را ميآفرينند. اين گروه مخترعين هستند.
ه: گروهي كه تخيّلات خويش را توهّم ميكنند و واقعيّت ميپندارند. اين گروه عرفا هستند و اصطلاحاً مراحل تخيّل خويش را كشف و شهود مينامند.
و: و بالاخره گروهي از انسانها كه تخيّل خود را بدون آن كه به دنياي واقعيّت ببرند به همان شكل به عنوان يك ماده خام به جامعه ارائه ميدهند. اين گروه هنرمندان هستند.
تنها هنرمند است كه در فضاي خيال به سخن درميآيد و كشف خود را به همان صورت خيالي با لوازمي كه در اختيار دارد به شكلهاي گوناگون: موسيقي، نقاشي، تنديسگري، شعر و غيره به منصه ظهور ميرساند. تخيّل اين گروه ميتواند به عنوان ماده خام در اختيار گروههاي ديگر يعني فلاسفه، دانشمندان، مخترعين و عرفا قرار گيرد. اينان با تأويل خيال هنرمندان به اثيات، آفرينش و شهود ميرسند. هنرمندي كه خود به اين مراحل ميرسد ديگر هنرمند نيست يا فيلسوف است يا دانشمند يا عارف. تنها با تأويل تخيّل خويش گسترهي تأويل را از ديگر مخاطبين ربوده و آن را به يك مورد محدود ميسازد. اين آفت بزرگترين آفت شعر ما از گذشته تا حال است كه شاعران بايد آن را بخوبي شناخته از آن بپرهيزند.
محمّد مستقيمي (راهي)
مردادماه 1387
ساختار و ماهيّت شعر
ساختار و ماهيّت شعر
قرنهاست كه ذهن منتقدان عرصهي ادبيات درگير است كه تعريف جامعي از شعر ارائه دهند و هنوز كه هنوز است اين توفيق دست نيافتني مينمايد. من بنا ندارم كه به تعريف شعر برسم بلكه بر آن سرم كه به ساختار و ماهيًت آن بپردازم چرا كه روشن شدن اين دو مقوله اگر چه تعريفي از شعر را به عبارت نميآورد امًا ذهن خواننده را به يك شناخت كلًي از آن هدايت ميكند.
سهشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۹۱
امامزاده چوپانان (1)
روز
عاشورا و مراسم سینهزنی و زنجیر زنی که پس از مجلس روضهخوانی صبح عاشورا
دو دستهی سینهزنی و زنجیرزنی ابتدا از مسجد حرکت کرده به مزار میرفتند و
پس از آن از خیابان بالا رفته در جلوی مدرسهی ستوده از شربت آبلیمویی که
کدخدا آمحمد استادعلی (صادقمحمدی) هر ساله نذر داشت مینوشیدند و بعد به
امامزاده که آن روزها (دههی 50) با فاصله از ساختمانهای بالای آبادی بود
میرفتند و مراسم در امامزاده به پایان میرسید و این عکس آن مراسم است و
همین جا جا دارد که تاریخچهای از امام زادهی چوپانان بنویسم تا بچههای
امروز چوپانان و آیندگان خوب بدانند که تولد این امامزاده چه داستانی دارد:
چوپانان دقیقاً همزاد پدرم شیخ شل است چون من بارها از زبان او شنیدم که آب چوپانان همان روزی که من متولد شدم رو آمد و پدرم حاجمحمدعلی (بانی اصلی و اولیه چوپانان)
در آن روز دو جشن گرفت . - زادروز پدرم شیخ دقیقاً مطابق با شناسنامهاش
که باز هم شنیدم که اولین شناسنامهایست که در چوپانان صادره شده و شماره
آن هم (یک) است و تاریخ تولدش هم از صفحهی پایانی قرآن خانوادگی به
شناسنامه منتقل شده و در صحت آن تردیدی نیست-.بنابر این چوپانان در تاریخ
(دوازدهم قوس سال یک هزار و دویست و هفتاد و هفت) 12/9/1277 متولد شده است که تا 1389 میشود به عبارتی 112 سال و چوپانان 112 سال
دارد. حال ممکن است این پرسش برای همه پیش بیاید که چوپانان 112 ساله
چگونه مزار امامزادهای را در خود دارد و این پرسش بارها به ذهن من خطور
کرده بود مخصوصا در سن نوجوانی که انسان میخواهد هر چه را در اطراف خود
میبیند بشناسد
و به هر چیزی با تردید مینگرد و من هم خود این پرسش را از پدرم و از چند
تن دیگر از معمرین چوپانان پرسیدهام و از همه یک پاسخ شنیدهام و ابتدا
وقتی از پدرم پرسیدم پوزخندی زد و گفت:
امامزادهی
چوپانان داستانی دارد شنیدنی که من خود (شیخ شل) شاهد آن بودم -یعنی این
اتفاق در کودکی پدرم هم نبوده بلکه اتفاق در میانسالی او بوده - یک استاد
مقنی بود که خانه و خانوادهاش در چوپانان بودند و او هر زوز سحرگاهان از
چوپانان به سمت کوچه (مزرعههای همتآباد و نصرتآباد) در شمال چوپانان
میرفت برای کار مقنیگری و شب هنگام به خانه بازمیگشت و حدود ساعتهای 9
تا 10 شب از گردنه بالای امامزاده سرازیر میشد صخرهی نسبتآ بزرگی در
پایین کوه امامزاده درست روبروی کال امامزاده از کوه به پایین علطیده بود
(این
صخره را همهی اشخاصی که در سن من یا حتی جوانترند دیده و به خاطر دارند
که در سمت چپ جلوی امامزاده بود) استاد مقنی وقتی به این صخره میرسید بنا
بر خستگی کار روزانه و گذر چند کیلومتر از میان ریگزاران با دیدن چراغهای
چوپانان به آرامشی میرسید و هوس میکرد خستگی درکند به صخره تکیه میزد و
کیسه چپقش را از جیب درآورده و چپقی چاق میکرد و در تاریکی شب پکهای
حسابی بر آن میزد و دود غلیظ چپق را به درون ریهها قورت میداد تا
نیکوتین آن را ذرهای هم هدر ندهد و هرکس با چپق آشنا باشد میداند که وقتی
به آن پک میزنند آتش آن فروزان میشود و در تاریکی شب کویر نوری زیبا
تولید میکند و این نور تقریباً هرشب توسط چوپانانیها که پس از خستگی کار
روزانه و خوردن شام به بامها رفتهاند و در خنکای شب کویر در حالی که در
تشکهای خود دراز کشیدهاند، دیده میشود ابتدا
متعجب میشوند که آن چیست و کم کم به صرافت میافتند که این نور
معجزهایست از این صخرهی خوابیده بر دامنهی این کوه. شایعات و گفت وشنید
درباره این نور بالا میگیرد و ذهنیتها و تخیلها به کار میافتند و
پیداست اولین چیزی که
سیاهی و تاریکی جهل انسان را میپوشاند ساخت و ساز خیال است و پیداست نوری
در تاریکی تخیل را به کدام سو میبرد . این شایعات دامن میگیرد و به
باورهایی چون معجزه و امثالهم می رسد و البته این باور در ذهن استاد بنایی
به نام استاد محمدحسین نظریان
بیشتر شکل میگیرد و دست به کار ساختمان اتاقکی کوچک با سقف گنبدی میشود و
شایعات گستردهتر که استاد محمدحسین خوابنما شده و در خواب قدیسی به او
گفته است که چنین بنایی بساز و در پایان کار هم دستمزد خود را از زیر همان
صخرهی کذایی بردار به هر حال بنا را به پایان میرساند و همه میدانند که
کسی توان جابجایی آن صخره را نداشته که چیزی از زیر آن بردارد و البته خود
استاد محمدحسین - خدایش بیامرزاد - هم چنین ادعایی نداشت او ساختمان را بنا
کرد بی هیچ چشمداشتی و بی هیچ هدفی دنیایی ، حالا در باورش چه گذشته بود
خدا میداند البته هر از چند گاهی دستی هم به سر و گوش این بنای کوچک
میکشید و تا زنده بود از گاهگل کردن آن و مواظبت آن غافل نشد .شایان ذکر
است که این اتاقک تنها یک اتاق نبود بلکه در میانهی آن ستونی قبر مانند
بود که حوضچهای هم داشت که در میان آن شمع و فانوسی روشن میکردند بیشتر
به یک آخور شبیه بود تا قبر البته به یاد من زیارتکنندگان دیوارهی آن را
میبوسیدند. سالها امامزادهی چوپانان به همین شکل بود و امامزاده
نامیده میشد و زایر هم داشت اما نامی نداشت و حتی استاد محمدحسین قبل از
فوت این اتاق را دوبله کرد ولی هرگز به فکر اقامت در آن نیفتاد و متولیگری
آن را به مخیلهی خود راه نداد ناگفته نماند که این اتاقک سالها پناهگاه و
خوابگاه مردی از دنیا بریده به نام محمد حسینخان بود که به نظر بچهها
دیوانه بود و گهگاهی کودکان ده برای تفریح و سرگرمی به سراغ او میرفتند که
روزها را در کال امامزاده و شبها را در خود امامزاده میگذراند و از
نذر و نیاز بعضی که قرضی نان و پرسی غذا برایش میآوردند ارتزاق میکرد و
اغلب اوقات از دست بچهها به امان میآمد چون او را (تنبکو) مینامیدند و
به او سنگ میزدند و او هم وقتی از کوره درمیرفت چند گامی در پی آنان
میدوید تا آنان را بترساند و بچهها هم میگریختند بگذریم برگردیم به داستان امامزاده به هر حال آمد و آمد تا حسین سلطانی بازنشسته شد
و بیشتر وقت خود را پس از بازنشستگی در امامزاده میگذراند او کم کم به
صرافت افتاد که بهتر است سر و سامانی به آن بدهد و دست به کار شد و صندوق
نذوراتی به دیوار آویخت و داستانهایی که من بارها از زبان خودش شنیدم از
کرامات این امامزادهی بینام و نشان از خود درآورد و البته از نذوراتی که
مقبول افتاده بود هم سخن میگفت و صاحب نذر را شاهد میآورد که البته
حقیقت داشت چون رسیدن به آرزوی نهفته در نذر 50 در صد و احتمال برآورده شدن
کم نیست خوب برای من و امثال من رفتار آقای حسین سلطانی که فردی مذهبی با اعتقادات و باورهای خود بود پذیرفتنی بود گرچه
گهگاهی با او به بحث پرداخته بودم که این جا کسی دفن نشده و چه و چه اما
آب در هاون کوبیدن بود تا آن که روزی از روزها که سری به آقای سلطانی زدم
دیدم که قابی بر دیوار امامزاده زده که در آن شجرهنامه امامزاده تا امام
موسیکاظم (ع) مشخص شده است و وقتی با اعتراض من روبرو شد گفت دیدی تو
اشتباه میکردی من به قم رفتم و شجرهنامهی آقا را یافته و با تایید علما و
مراجع تقلید نوشتهام و آوردهام و این است
که میبینی و از آن روز امامزادهی چوپانان شد امامزاده سیدجلالالدین
با همهی کرامات و معجزههایش که گاهی از زبان امروزیها میشنویم و
کامیونداران چوپانان که آماری قابل توجه هم دارند بر پیشانی یا بر لاستیک
گلگیرهای کامیونهاشان نگاشتند که :یا امامزاده سیدجلالالدین! و نذر و
نذورات آقا بالا گرفت و هر روز از روز پیش صندوقش پر پول تر شد و استطاعت
گسترش خانه پیدا کرد و خیرینی هم پیدا شدند و آن اتاقک کوچک بزرگ و بزرگ تر
شد و عنوان آستان را هم پذیرفت و امروز مسافران طریقالرضا ساعاتی را بر
آستانهی آقا میآسایند و لابد نذوراتی هم به صندوق میاندازند و اخیراً
ساختمان زایرسرای آن هم که هتلی کوچک است به بهرهبرداری میرسد.
20/7/1389
سهشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۹۱
پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۱
شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۱
«آیینهپردازان» از دیدگاه راهی منتشر میشود
داخلی خبر ادبيات |
«آیینهپردازان» از دیدگاه راهی منتشر میشود
محمد مستقیمی(راهی) کتابی با عنوان «آیینهپردازان» را در دست انتشار دارد. در این کتاب شعر و ساختار شعر از دیدگاه این شاعر و منتقد و براساس تعریف او از شعر بررسی شده است. وی همچنین کتابی در نقد اشعار قیصر امینپور را آماده انتشار و در نوبت چاپ دارد._ |
یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۰
پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۰
دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۰
حسینیهی ۷۲ تن راننده
حسينيه هفتاد و دو تن راننده
سالها پيش زماني كه ساختمان حسينه ساخته شد آقاي حاجآقا پيرمحمدي كه ظاهراً دست اندر كار ساختمان بود و تمام درگيريهاي زمين و زمان حسينه را پشت سر گذاشته بود به من فرمان داد كه براي سردر حسينيه شعري بگويم كه ماده تاريخ بناي حسينه باشد و من هم خوشحال از اين كه سهمي در اين پاداش آخرت دارم دست به كار شدم و اين چند بيت را سرودم تا بر سردر حسينه روي كاشي زيبايي حك شود. شعري بيانگر نام آن و نام بانيان آن و تاريخ احداث آن باشد و چقدر كوشيدم كه ماده تاريخ زيبايي باشد كه به حساب ابجد گوياي تاريخ احداث آن باشد و چنين از آب درآمد:
سه محرم چو گذشت از سدهي پانزدهم
گشت برپا همه با همت چوپاناني
اين حسينيه كه تا روز جزا باد درود
از عزادار حسينش به روان باني
خواست راهي به تمناي سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولي پنهاني
«مهدي» از جمع كه غايب بود تاريخ بنا
شد «حسينيه هفتاد و دو تن قرباني»
كه تاريخ آن در مصراع آخر منهاي «مهدي» شد ۱۴۰۳ هجري قمري ميشود.
ابيات را به ايشان دادم و سالها گذشت و ايشان با آنكه در كاشيكاري اماكن متبركه استادند نميدانم چرا در اين كاشيكاري كوتاهي كردند و يا هنوز وقت آن نرسيده و يا از ابيات ماده تاريخ خوششان نيامد به هر حال ابيات همچنان در گوشهي دفتر من خاك ميخورد به اميد جاودانگي بر سردر حسينه و من هم فراموش كرده بودم تا نوروز امسال كه بروبچههاي با همت چوپانان نمايشگاه عكسي ترتيب داده بودند اطلاعيههاي آن كه دربردارندهي زمان و مكان نمايشگاه بود به گونههاي مختلف پراكنده شد و همه مطلع شدند كه در ايام عيد نمايشگاه عكسي در حسينيه چوپانان به مدت سه روز برقرار است تا دو روز مانده به افتتاح نمايشگاه بچهها هراسان آمدند و دست به دامان من از همه جا بيخبر كه آقاي متولي حسينه اجازه نميدهند كه نمايشگاه را در حسينيه برگزار كنيم و بهتر است شما از ايشان بخواهيد كه ما اطمينان داريم روي شما را زمين نمياندازند و من سادهي باز از همه جا بيخبر بادي به غبغب انداختم و خوشحال از اين كه هستند كساني كه براي ما تره خرد كنند اجابت كرده به ايشان كه در يزد تشريف داشتند تلفن زدم در حالي كه من و همهي دوستان اطمينان داشتم مشكلي ديگر در راه نيست و ايشان نه تنها روي ما زمين نينداخته بلكه از اين كار فرهنگي بزرگ كه جايش بيني و بينالله در حسينيه بود استقبال هم ميكنند اما خدا روز بد ندهد نميگويم جايتان خالي كه بهتر كه نبوديد ايشان چنان آب سردي روي دست ما كه چه عرض كنم روي سر ما ريختند كه هنوز كه هنوز است ميلرزيم ايشان نه تنها نپذيرفتند كه بهانههاي بني اسراييلي آوردند كه در همايش چه كردند و چه شد و تازه اين حسينه با پول رانندگان ساخته شده و تنها براي عزاي امام حسين (ع) است نه كار ديگر...
ناگهان من در حالي كه وارفته بودم متوجه همه چيز شدم كه چه غافل بودم كه گمان ميكردم اين ساختمان عظيم براي كارهاي فرهنگي و عامالمنفعه است و نميدانستم كه با پول رانندگان زحمتكش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما كه صناري در آن خرج نكردهايم نيامده كه بخواهيم از آن براي كارهاي فرهنگي همگاني استفاده كنيم و از همه مهمتر دوزاري كج من افتاد كه آن كاشي كذايي چرا هرگز نصب نشد چرا كه در آن شعر باني حسنينه را چوپاناني خوانده بودم و اين بدان معنا بود كه از همت چوپانانيها ساخته شده غافل از آن كه تنها با همت رانندگان ساخته شده و من خوشخيال علاوه بر آن در شعر آن را حسينيه هفتاد و دو تن قرباني ناميده بودم كه گمان ميكردم چنين است نگو كه بايد نام آن را حسينيه هفتاد و دو تن راننده ميناميدم گرچه اگر راننده در شعر جايگزين قرباني شود وزن شعر سالم ميماند اما قافيه را باختهايم تازه حساب ابجدمان هم ديگر درست از آب در نميآيد و من نميدانم چند ميشود خودتان حساب كنيد خلاصه تازه فهميدم كه هم قافيه را باختهام هم حساب كار دستم نيست.
ما كجاييم در اين بحر تفكر تو كجايي!
قلب «اصفهان چوپانان»
قلب اصفهان چوپانان
پر ستاره در شبها آسمان چوپانان
روشنی بیاموز از روشنان چوپانان
وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان
صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان
سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب
در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان
عصر و نمنم باران آفتاب رنگافشان
خیمه میزد آن رنگین بر کمان چوپانان
از سپیدهی هر روز تا غروب سرخ دشت
پاس سبز را میداشت دشتبان چوپانان
ظهرهای تابستان آبپاشی پنهان
بازی پسرها با دختران چوپانان
ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام
خستگان پدرها با مادران چوپانان
سایهی درختان را پا در آب جو بنشین
دل رها کن از غم در سایهبان چوپانان
هان کجاست بازیها الّه و تیوبالا
خطکشو، قایمبو با کودکان چوپانان
روزهای نوروزی بیستویک، پوکر یا قام
بود بازی پیر و هم جوان چوپانان
یاد خاطراتی خوش پرسه میزنم اینک
کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا مگر بیابم باز
عشق نوجوانی را در میان چوپانان
پرسه میزنم اینک تا که بشنوم شاید
داستان عشقم را از زبان چوپانان
تا مگر ببینم باز چهرهی نگارم را
در نمای رخسار نوجوان چوپانان
زندهام بر این امید تا شوم دو روزی باز
روزهای نوروزی میهمان چوپانان
غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست
میزبانی از فرزند در توان چوپانان
جای شکر بود آنک آن که خوب میدانست
جای خواب اشتر را ساربان چوپانان
آرزوی من این است روزهای پایان را
مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان
خوب خوب میدانم بر من است بایسته
این که سر بسایم بر آستان چوپانان
در بهار روییدم در بهار بالیدم
اینک اشک میبارم بر خزان چوپانان
خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمین
باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!
این قصیده در یاد زادگاه من یعنی
قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)
راهی چوپانانی
۱) قلب یک اصطلاح ادبی است در مورد واژه به معنی خواندن حروف واژه از آخر به اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر به اول پس قلب «اصفهان چوپانان» میشود: «چوپانان اصفهان»
سهشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۰
نگاهی به شعر استاد محمّد مستقیمی (راهی)
نقد شعر معاصر
نقد و تحلیل شعر شاعران جوان و معاصر
نگاهی به شعر استاد محمّد مستقیمی (راهی)
سلام
دوستان و همراهان عزیز
استادی ارزشمند، نویسنده و منتقدی دانا در این سایت قلم می زنند که موجب خرسندی است. امیدوارم این عزیز با راهنمایی ها و نقد های هنرمندانه، یاری رسان ما باشند.
جمعه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۰
بشكن بشكن چوپانان
در چوپانان انارک نایین اصفهان ایران در مراسم عروسی به شگون راندن شکست از زندگی عروس و داماد کاسهای چینی یا سرامیکی و یا بلوری را با این آداب و رقص و آواز میشکنند.
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفهای هستند که نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده میشوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمی
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همه از طایفهای هستند که نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامیده میشوند.
چوپانان در دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمی
یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹
نقد کتاب «ای ناروسینه»
(اين نوشته متن يك سخنراني است اگر كاستيهايي در نگارش آن ديده ميشود خواهيد بخشيد)
اي نارسينه
شاهنامهاي در جغرافياي يك گويش
نقدي بر كتاب «اي نارسينه» سرودهي محمّدعلي ابراهيمي اناركي
«محمّد مستقيمي(راهي)»
از آنجا كه اينجانب با دوستان و شاعران بسياري در سراسر كشور آشنا هستم كه در شعر به گويش محلّي دستي دارند و قلم ميزنند بهجرأت ميتوانم ادّعا كنم كه هيچ كدام برخوردشان با اين نوع شعر رسالتي در پي ندارد و معمولاً تفنّني بيش نيست و من هميشه از اين برخورد آزرده بودم تا اين كه با كتاب «اي نارسينه» سرودهي شاعر توانا و دلسوختهي كوير، «كوير اناركي» روبرو شدم و آنچه را كه در اين مقوله آرزو داشتم در آن ديدم و بر آن شدم كه با معرّفي آن به ديگر دوستان شاعر يك سرمشق خوب را بشناسانم، باشد كه با ظهور چنين آثاري در ادبيات گويشهاي ديگر زبان فارسي، از دغدغه و نگراني دلسوختگان بكاهم.
كتاب «اي نارسينه» از آنجا كه با آگاهي و شناخت كامل سروده شده در رسالت زنده نگاه داشتن گويش موفّق است و به جهت اين كه دقيقاً مانند فردوسي عمل كردهاست يقيناً مانند شاهنامه توفيقش قطعي است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزينش قالب نيز آگاهانه است و همين شباهتها مرا بر آن داشت كه كتاب «اي نارسينه» را «شاهنامهاي در جغرافياي يك گويش» بنامم و امّا ويژگيهاي اين اثر:
- رسالت شاعر: حفظ يكي از گويشهاي مركزي ايران است كه در حال نابودي است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاريخ محلّي، جغرافياي سياسي اجتماعي و طبيعي، اين دورن مايه همان قدر متناسب است كه انتخاب حماسه و اسطوره در شاهنامه و او به نحو احسن از عهدهي اين رسالت برآمده است.
- انتخاب قالي مناسب: قالب، مثنوي است با وزني كوتاه متناسب با محتوا، با آهنگي دلنشين و هماهنگ با گويش كه به نظر ميرسد از زبان عامّه اقتباس شده است و شايد گرفته شده از مثلهاي رايج در زبان همراه با يك ابتكار در قالب، ترجيعبندي با فرم مثنوي، هجده بند با بندبرگردان:
صَيْ بار اگر گُ پام ايلخشَ وَخْتي مِنيَ خُيُشْ مِبَخْشَ
كتاب، ساختاري نقالي دارد اگرچه نقالي نميشود، بلكه منولوگي است از زبان يك پيرزن كه حديث نفس است، هر بند با فضايي و موضوعي متفاوت آغاز ميشود و بنا به ضرورت از همه چيز سخن ميگويد و در نهايت به راز ونياز و مناجات در همان فضا ختم شده و با بيت برگردان زيبايش به پايان ميرسد. اين قالب با مطالعه و دقّت كافي انتخاب شده كه در رسيدن به اهداف چند بعدي، شاعر را حمايت كرده است.
- ساختار و درونمايه: همان طور كه اشاره شد، كتاب ظاهراً ساختار روايي ندارد ولي به نوعي روايت است به سبك نقّالي، حديث نفس كه به مناجات ميانجامد و بهانهاي مناسب براي بيان اهداف، هجده بند يا هجده فصل با عناوين مختلغ و اهداف گونهگون:
1-3- ويري خيدا(ياد خدا): جغرافياي محلّي، دايرهالمعارف محلّي، كوهها، تپهها، مزارع، چشمهها و هر آنچه كه نامي دارد و اين شروع زيبايي است.
2-3-
اي سيرُكي خاشي تِنْديرُسّي داع كِر گُ مو از زيمي وِرُسّي
بي مِنّت و مُزُّ و تاوُ پيچي هِر جور تِشي پَخُ تِپيچي
احياي سنّت سيرُكپزي، سمنو و گندمبرشته با تمام جزئيّات و بهانهاي بسيار زيبا در يكي از گريزها براي بيان ويژگيهاي يك كدبانو:
خُب اُسْمِ اَبي هيمِچّي سازُ غير از اَتَشُش گُ چون نييازُ
يَك اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس تا دِر پايي مو هَنيگَ دِربَس...(ص36)
3-3- نوروز: باز احياي يك آيين با تمام ويژگيهايش و تمام آدابي كه ميرود فراموش شود.
4-3- بُز كاسه (بز شيرده): آموزههاي كامل پرواربندي و گلهداري از شير دوشيدن تا آخرين مرحلهي تهيّهي همهي فرآوردههاي لبني با تكيه بر خودكفايي، همراه با تأسّف بر نابودي دام كه همه جا جلوهگر است:
تا هُ شيرُ ماسّي پاستوريزه هيشكي اَبي رَدّي بُز ناويزَ
5-3- يُرتُم (خانهام): بهانهاي براي بيان ساختار معماري در محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختماني و ويژگيهايي كه اغلب ويژهي جغرافياي محل است:
سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگي بِرْخَس اُو وَخْتي اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)
6-3- كَرْك و چيري (مرغ و جوجه): اين فصل اختصاص داردبه مسايل خانه، تداركات غذاي زمستان، دارم و دوا، آجيل و تنقّلات و بهانهاي براي گريز به راه و رسم مرغداري و جوجهكشي و بعدي ديگر در خودكفايي (ص 54).
7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلي كه اختصاص دارد به سختيهاي زندگي در اين منطقهي كويري، با معرّفي معدنكاري كه سمبل استقامت اين قوم است و شايد سختترين تلاش براي زنده ماندن و استفاده از تمام امكانات با گريزي زيبا در طرز تهيّهي ربّ ريواس كه چاشني بسيار خوش طعمي است خاصّ انارك:
امسال بيهار خُي مونِنْدَ شيْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)
8-3- قهر و مهر: شبنشينيها و بهانهاي براي آموزشهاي اخلاقي همراه با تمثيلهاي زيبا براي مهر و قهر:
مار از تو هيلُك بِ مهر بِركيش خُي قهر نَ چون تِكيشَ خُي نيش... (ص65)
9-3- آسمويي كيوير (آسمان كوير): جغرافياي انارك، آسمان كوير و گلگشت شبانه تا جاهاي مانده يا نابود شدهي برج و بارو، رباط، حمام عربها، آسياب بادي و چرخ عصّاري با تأسّف بر نابوديها و وصيّت بر حفظ باقي ماندهها.
10-3- اشترداري: شتر داري همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مايهي رونق گذشتهي انارك بوده است و بهانهاي براي گريز به معدن نخلك و كورهي سرب و غارت و نابودي جنگلهاي تاغ:
تايي گْ زيمي را سايَوون بي هِر چي بي ويياوو را جووون بي... (ص 76)
11-3- گل و گياه: فرهنگ گل و گياه در كوه و بيابان با تمام گونگوني و گستردگي، وحش و طير و شكار و باز هم تأسّف بر نابودي آنها:
حيف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْكَفْتْ حيف از بُزي بَلَّ گُشْ گُ وِرْكَفْتْ... (ص79)
12-3- باغ و بندم: اصطلاحات كشت و كار و باغداري همراه با تأسّف بر نابودي آن در يك فضاي احساسي بسيار قوي كه اين تأسّف گزندهترين است.
13-3- فاطمي حاج حسن: داستان فاطمهي حاج حسن با روايت شكستهبندي كه همه بهانهاي براي بيان سال وبايي است(1310 ه.ق) بسيار شيرين و دلچسب.
15-3- حملهي نايب حسين: داستان راهزنيهاي بلوچ و كاشي، شكلگيري دار و دستهي نايب حسين كاشي، حمله به انارك و مقاومت دليرانهي مردم و پروزي آنها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعهبندي و نامگذاري تاريخ به نام «سال كاشي»(1327-1328):
شَلاّ وَنَگِرْتَ سالي كاشي سالي بِ دي تَهْليُ نَخاشي
16-3- حاج لطفي: مقدمهاي در بچهداري و تربيت كودك و گريز تمثيلگونه به داستان «حاج لطفي» در فضايي عرفاني و زيبا، بهانهاي براي بيان آبانبار سازي كه حياتيترين كار خير در كوير است.
17-3- عمري گُ اِويْرَ (عمري كه ميگذرد):فصلي در آموزههاي اخلاقي و اجتماعي همراه با كنايات بسيار زيبا و خاص گويش، نه ترجمهي دست و پا شكستهي كنايات زبان معيار.
18-3- اي كَسِّرُ مَسِّري ويلايت(اي بزرگتر و كوچكتر ولايت): داستان سيل سياه (بهار 1332) كه ويراني بسيار درپي داشت و بيان زيباي احياي مزارع و قنوات كه مظهر حيات در كويرند:
سِنگاشْني ويجَ ويجَ بيغِلْ كَ سيلَشْني قيدِم قيدِم خيجِل كَ... (ص 121)
و در نهايت تاريخ نگارش كتاب با بيان پايان كناجاتگونه و پر تأثير:
هَفتايْ پس از هيزارُ سيصِي هَفْ سال وِريشْ نِ آخري دِي
خيني جيگِرُم چِقَدْر خارتَ تا يادي نارُسينَمْ وِرارْتَ... (ص 123)
اين مجموعه چنان كامل است كه به جرأت ميتوان گفت واژهاي از قلم نيفتاده است و اگر افتاده انگشتشمار است. بايد اقرار كنيم كه بهتر از اين نميتوان گويشي را زنده و جاودانه كرد.
- بار هنري اثر: با اين كه شعر روايي معمولاً دچار شعارزدگي شده به دامان نظمگويي ميافتد، اين اثر از اين عيب مبرّاست. پر از تصوير است و از آن جا كه بياني حماسي و فولكلوريك دارد آكنده است از كنايات، نه كنايات ترجمه شده از زبان معيار بلكه كنايات رايج در گويش كه دقيقاً در راستاي زسالت اثر است:
تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بيحيواسي وِسْكُمْ گُ خُرِنْدَ و چيلاسي
از كولي جَوونُ گُرْدَيي پير تا تيغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگير
وِرگير تا دِر تِنُتْ تيوونُ وِرگير تا اُو وِ جوت ريوونُ
وِرگير تا واري بَسَّ داري تا حاصلي دَسَّ دَسَّ داري
وِرگير گُ وَختي وِرگيرِفْتُ تا كُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ
هِر صاحبي وَلْگَ و نيويشتَ يَك رو اِواجِنْ گُ كينْ نيگيشتَ
افسوس كه مجال نيست و گر نه آنقدر هست كه خواننده را شگفتزده ميكند.
- زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانه انتخاب شده كه به شاعر امكان داده است از بيشتر واژگان اصيل گويش استفاده كند، كنايات و اصطلاحات را به كار گيرد تا حركتي در جاودانه كردن آنها داشته باشد. با آن كه معمولاً محدوديّتهاي وزن و رديف و قافيه در شعر گويشهاي محلّي شاعر را وادار ميكند از ساختار گويش عدول كند امّا در اين اثر حتّي به يك مورد از اين دست برنميخوريم.
- محتواي اثر: اثر در يك فضاي احساسي مناسب با رسالت اثر يعني افسوس بر ارزشها و اعتبارات گذشته كه از دست رفته يا ميرود. مجموعهاي است از آداب، سنن، اطّلاعات تاريخي، حماسهآفرينيها، قهرمانيها و جغرافياي سياسي و طبيعي كه هر از گاهي اين همه اطّلاعات در مجموعهاي كوچك در قالبي هنري خواننده را به شگفتي واميدارد.
- ارزش اثر: اثر در حفظ ارزشهاي يك جامعه به ويژه زنده كردن يك گويش كاملاً موفّق است به طوري كه ميتوان ادّعا كردكه دائرهالمعاف كوچكي است با اطّلاعات ارزشمند به اضافهي فرهنگ لغت به انضمام فرهنگ اعلام كه اين تعليقات اثر را كامل كرده است.
- به طور كلّي ميتوان گفت اين كتاب ارزشمند شاهنامهاي است در مقياس كوچكتر (نه در محدوهي زبان بلكه در محدودهي گويش) در يك جغرافياي بسيار كوچكتر ولي با همان هدف و مطمئناً با همان تأثير كه علاوه بر زنده نگاه داشتن يكي از گويشهاي ارزشمند ناحيهي مركزي ايران، يك كتاب مرجع است براي محقّقان زبانشناسي و گويششناسي در آينده.
با آرزوي طول عمر و توفيق هر چه بيشتر در اين راه براي نويسندهي آن
محمّد مستقيمي(راهي)
به نقل از كتاب انارك كه مجموعهاي از مقالات و سخنرانيهاي همايش گويشهاي محْبي و مردم شناسي است كه در شهريور ماه 1385 در انارك برگزار شد
اشتراک در:
پستها (Atom)